گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اخبار و احادیث در فضل اهلبیت
جلد دوم
الخبر الثامن


:
روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه و آله فرمود: فی صحیح البخاري: صَعَدَ النَبی إلیأُحُد و مَعَه أبوبکر و عمر و عثمان، فرجف
بهم فقال علیه السلام، أثبت احد فإنّما علیک نبیٌّ و صدیقٌ و شهیدان.
یعنی: در صحیح بخاري آمده است پیغمبر صلّی الله علیه و آله بر کوه احد رفته بود و ابوبکر و عمر و عثمان با وي بودند. آن کوه به
جنبش درآمد و حرکت کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: اي کوه احد! ثابت باش و به حرکت میا که بر تو نیست الّا پیغمبري
و صدّیقی و دو شهید.
الاشکال علیه:
الامام المحدّث، عبیداللّه بن عبدالاعلی اصیل الدین القطّان در کتاب منتهی المآرب ذکر کرده است که: اوّل کسی که منهزم شد از
اصحاب رسول در احد، عثمان عفّان بود، و بسیاري مفسّران و مورّخان ایراد کردهاند که عثمان بعد از سه روز به دید آمد که وي
گریخته بود با دو تن دیگر و در بعضی از شعاب
صفحه 141 از 282
ص: 133
متواري شده، و بر این جمله اجماع علما است.
و در کتاب راحۀ الموالف آمد، و فی غیره ایضاً، که روز احد شخصی گریخته بود و پناه به کوه احد داده به اضطراب و گریه تمام.
چون بر سر کوه شد، عمر نیز با جمعی در آنجا بود و قصد کهفی و نقبی میکرد تا در آنجا پنهان شود. چون نظر وي بر این شخص
آمد سؤال کرد که چرا گریه و جزع میکنی؟ این شخص میگفت که: میترسم در این آیه مندرج باشم که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا
لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ، وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلی فِئَۀٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ
65 ] یعنی: اي کسانی که ایمان آوردهاید! چون شما برسید به جماعت کافران که به انبوه ] (16 - جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِ یرُ (انفال: 15
روي به شما نهادهاند از براي کارزار، شما پشت به ایشان مدهید و به هزیمت مروید؛ و هر که پشت بر ایشان کند و به هزیمت برود
به حقیقت که در غضب خدا آمده باشد، الّا کسی که از مقام جنگ هم از براي مصالح جنگ برود، مثل آن که روي وي در آفتاب
بود، از آنجا برود به موضعی که روي وي به آفتاب نباشد، یا آن که به نزدیک فئه و گروهی رود به مدد ایشان به سبب آن که
ایشان بدو محتاج باشند.
عمر گفت: خوشدل باش و ترك جزع و گریه بکن که من فئه توام. آن مرد گفت: یا عمر! تو بدین گریه اولیَتري، زیرا که تو
پیش از من گریختی و رسول را در حرب تنها رها کردي در دست اعادي تا آن فرار و هزیمت تو سبب وهن دین شد.
و اجماع مفسّران است که چون ابلیس آواز در میان خلق داد که: قُتِلَ محمّد صلّی الله علیه وآله این جمع که گریخته بودند وسیله و
رسول طلب میکردند که به ابوسفیان لعین فرستند تا شفیع باشد که این منهزمان در امان وي روند و به مکه رجوع کنند. اگر رسول
صلّی الله علیه وآله در حق ایشان این لفظ گفته بودي بایستی که در ایشان ثبات حرب احد بودي. چون در ایشان این معنی نبود،
دلیل است که این حدیث افترا است بر رسول.
صفحه 142 از 282
ص: 134
معمّا که عثمان به اجماع مهاجر و انصار کشته شد، چگونه اثبات درجه شهادت توان کردن در حقّ وي؟ و مع ذلک امان زمین به
وجود برکت رسول است و استغفار صالحان. کما قال تعالی: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ
(انفال: 33 ) یعنی: خداي تعالی عذاب نکند ایشان را، و حال آن بود که ایشان استغفار کنند، و رسول هم این حکم در حقّ اهل بیت
[19 / اثبات کرد. کما قال: النُّجُومُ أمَانٌ لِأهْلِ السَّمَاءِ وَ أهْلُ بَیْتِی أمَانٌ لِأهْلِ الْأرْض [بحار: 23
الخبر التاسع:
اشاره
[202 / بخاري میگوید: روایۀً عن عبدالله بن هشام قال: کنّا مع النّبی صلّی الله علیه و آله و هو أخَذَ بِیدِ عمر بن الخطاب، [بخاري: 4
یعنی: عبداللّه هشام گفت: ما با پیغمبر صلی الله علیه وآله بودیم و پیغمبر علیه السلام دست عمر در دست خود گرفته بود.
الاشکال علیه:
اجماع محدّثان است که از اخلاق رسول صلّی الله علیه وآله آن بود که بر خر برهنه سوار شدي و دیگري را به ردیف خود کردي،
و دست در دست سیاهی نهادي و در میان بازار برفتی و دست خود از دست وي بیرون نکردي مگر که سیاه، دست خود از دست
مبارك او انتزاع کردي؛ و دلیله قوله تعالی:
وَ لَوْ کُنْتَ فَ  ظا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ
(آل عمران: 159 ) و قوله:
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ
(حجر: 88 ) و قوله:
وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ
.( (قلم: 4
پس اگر روزي دست عمر خطّ اب در دست گیرد به تفاخر نشاید، با آن که معلوم است امّت را که به آیه مباهله، امیرالمؤمنین علی
علیه السلام نفْس رسول است، و حدیث
نَفسک نَفسی وَ دَمُکَ دَمِی و لَحْمُکَ لَحْمِی وَ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلْمِی
.[106 / [بحار: 99
و امیرالمؤمنین علی از شجر نبوّت است، و از نور محمّد، و ایشان هر دو از
صفحه 143 از 282
ص: 135
یک مادر و پدر؛ و در کتاب المجتبی و المنتهی آمده؛ و در سایر کتب احادیث ایشان که علیّ هر دو قدم بر دوش رسول نهاد تا
هبل را از بام کعبه به زیر انداخت، و لیلۀ الغار لحاف رسول در سر گرفت و در مقام رسول بخفت، و رسول را به دست خود غسل
داد و تکفین و تجهیز نمود و روي مبارك او بر خاك نهاد، و عند الاختصار: تغمیض العینین و الشفتین [ 66 ] و مدّ العینین و
الرّجلیناو کرد، و تربیت علی در ایّام طفولیّت تا به کهولیّت رسول کرد، و این نوع از مناقب هرگز به مفاخرت و مباهات باز نگویند.
معمّا در کتاب منتهی و کتاب مجتبی آمد، عن ابن أبی لیلی عن علیّ:
إنّ فاطمۀ علیها السلام شکت ما تلقی من أثر الرحی فأتی النّبی صلی الله علیه وآله بشیء فانطلقت إلیه فلم تجده فوجدت عائشۀ
فأخبرتها، فلمّا جاء النّبی صلّی الله علیه وآله أخبرته عائشۀ بمجیء فاطمۀ علیها السلام، فجاء النبی صلّی الله علیه و آله إلینا و قد أخذنا
مضاجعنا فذهبت لأقوم فقال یا علیّ مکانکما، فقعد بیننا حتی وجدت برد قدمیه علی صدري و قال: ألا أعلّمکما خیراً مما سَألتُمانی؛
إذا أخذتما مضاجعکما، فکبّرا أربعاً و ثلاثین، و سبحاً ثلاثأ و ثلاثین، و حَمّداً ثلاثۀ و ثلاثین فهو خیر لکما من خادم
.[ [العمده: 383
یعنی: یعنی ابن ابی لیلی روایت میکند که علیّ علیه السلام فرمود که، فاطمه علیها السلام بنالید از آسیابگردانیدن و اثر آن که به
دست مبارك وي رسیده بود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله به مهمّی رفته بود. فاطمه برفت که پدر را ببیند، وي را نیافت. عایشه را
دید و از آن حال وي را خبر کرد. چون پیغمبر علیه السلام بیامد، عایشه وي را خبر داد که فاطمه اینجا آمده بود. امیرالمؤمنین علیّ
میگوید که: بعد از آن پیغمبر صلّی الله علیه وآله به خانه ما آمد و ما در جاي خوابگاه خود رفته بودیم که بخسبیم. چون دیدم که
پیغمبر صلّی الله علیه وآله میآید خواستم که برخیزم. پیغمبر فرمود: یا علی! شما در جاي خود باشید و قرار گیرید. بعد از آن پیغمبر
در میان ما نشست تا من خنکی قدم پیغمبر برسینه خود یافتم و فرمود که، شما را تعلیم کنم چیزي را که بهتر از آن
صفحه 144 از 282
ص: 136
است که شما از من میخواهید. چون به خوابگاه خود در آیید که بخسبید، سی وچهار بار اللّه اکبر بگویید و سی و سه بار سبحان
اللّه و سی و سه بار الحمدللّه بگویید که این بهتر است شما را از خدمتکاري.
صاحب منتهی شافعی مذهب و ابوبکر شیرازي میگویند که، ملک حبشه ده کنیزك براي رسول صلّی الله علیه وآله به هدیه فرستاده
بود. فاطمه یکی از آن جمله طلب کرد. رسول گفت: چهارصد تن از اهل صفّه در مسجد حاضرند بیزاد و بی لباس. چون از پیش
علیّ و فاطمه برفت، آیه
وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَۀٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُوراً
(اسراء: 28 ) نازل شد. رسول کنیزکی به جهت فاطمه فرستاد و نام آن کنیزك را فضّه کرد؛ و همچنین روز مباهله دست ایشانگرفته
بیرون شد براي دعا کردن؛ و روز زفاف فاطمه، رسول صلّی الله علیه وآله دست علی و فاطمه گرفت و به همدیگر داد؛ و در روز
احزاب، سلاح و عمّامه را رسول به دست مبارك خود در وي پوشانید؛ و رسول غسل مولود علیّ را به دست خود کرد.
و سعید بن مسیّب میگوید که: از سعد وقّاص سوال کردم که: إنّی أرید أن أسئلک عن شیء و إنّی أتّقیک. قال: سل عما بدا لک
فانّما أنا عمّک؛ قال، قلت: فقام رسول الله فیکم یوم غدیر خم، قال: نعم، قام فینا بالظهیرة فأخذ بید علیّ بن أبی طالب فقال: مَن کنتُ
مولاه فعلیٌّ مولاه اللهم والِ مَن والاه وعاد من عاداه. فقالا ابوبکر و عمر: أمسیتَ یابن أبی طالب ولیّ کلّ مؤمنٌ ومؤمنۀ.
و فی روایۀ عبدالله بن یسر المازنی صاحبُ النّبی صلّی الله علیه وآله قال:
بَعَثَ رسولُ الله صلّی الله علیه وآله یوم غدیر خم إلی علی فدعاه ثم عمّمه و أسدل العمامۀ بینکتفیه و قال: هکذا أمرنی ربّی یوم خیبر
و یوم بدر بملائکۀ معتمّین قد أسدلوا العمائم ثم أخذ بیده معتمداً فی قوس له عربیۀ، فقال: أیها الناس! منکنت مولاه فهذا علیّ مولاه
والی الله من والاه و عاد الله من عاداه.
یعنی: سعید مسیّب میگوید که: از سعد وقّاص سؤال [ 67 ] کردم که من میخواهم که از تو چیزي بپرسم و از تو میترسم. سعد
گفت: بپرس از هر چه
صفحه 145 از 282
ص: 137
به خاطرت میآید که من عمّ توام. سعید مسیّب گفت، گفتم: رسول خدا در میان شما روز غدیر خم برخاست؟ گفت: آري. پیغمبر
برخاست در میان ما و دست علیّ بن ابی طالب گرفت و گفت: هر کس که مولاي او منم، علیّ مولاي او است. بار خدایا! دوست
دار هر که وي را دوست دارد، و دشمن دار هر که وي را دشمن دارد؛ و ابوبکر و عمر گفتند: تو گشتیاي پسر ابو طالبمولاي هر
مؤمن و مؤمنه.
و در روایت عبداللّه بن بسر مازنی صاحب پیغمبر چنان است که وي گفت: پیغمبر خدا روز غدیر خم به علی فرستاد و وي را بخواند
و عمّامه بر سر وي بست و سر عمّامه میان هر دو شانه وي فرود انداخت و فرمود که: خداي من، مرا هم چنین فرمود روز خیبر و روز
بدر که فرشتگان عمّامه بدین طریق بر سر بسته بودند وسر دستار فرو گذاشته. بعد از آن دست وي را گرفت و اعتماد بر کمانی
عربی کرده گفت: اي مردمان! هر که من مولاي او، علی مولاي او. دوست دارد خدا آن که وي را دوست دارد، و دشمن داراد خدا
آن که وي را دشمن دارد؛ و اکثر کتب اخبار و تفاسیر علماي اسلام بدین ناطق است که رسول صلّی الله علیه وآله روز غدیر، دست
علیّ گرفت تا به حدّي که بیاض ابط، یعنی رسول صلّی الله علیه وآله ظاهر شد؛ وهمچنین رسول صلّی الله علیه وآله روز حدیبیّه
دست علی گرفت چنان که در نکت الفصول عجلی آمد و گفت: هذا أمیرُ البررة و قاتلُ الکفرة، منصورٌ من نَ َ ص رَه و مخذولٌ من
خَذَله، یعنی: این امیر مؤمنان است، و کشنده کافران است. منصور است به آن که وي را نصرت کرد، و مخذول است به آن که وي
راخذلان کرد. این و امثال این نامحصور که در کتب ایشان مثبت است هرگز به فخر باز نگویند و بر آن مباهات نکنند.
الخبر العاشر:
اشاره
روایت میکنند عن عروة بن الزبیر قال: سألتُ عن عبدالله بن عمر عن أشدّ ما صنع المُشرکون بِرَسُول الله صلّی الله علیه وآله؛ قال:
رأیت عُقبۀ بن أبی
صفحه 146 از 282
ص: 138
مُعَیط جاء إلی النّبی صلّی الله علیه وآله و هو یُصلّی، فوضع ردآءه فی عنقه فخنقه خنقا شدیدا، فجاء ابوبکرحتی دفعه عنه و قال:
.[197 / أتقتلون رجلًا أن یقول ربّی الله و قد جاءکم بالبیّنات من ربّکم، [بخاري: 4
یعنی: عروه زبیر گفت: از عبداللّه عمر پرسیدم از سختترین چیزي که مشرکان به پیغمبر خدا میکردند. عبداللّه عمر گفت: عُقبۀ
بن ابیمُعیط را دیدم که به پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله آمد و آن حضرت نماز میگزارد، و رداي خود را به گردن پیغمبر کرد و
سخت گلوي وي را در هم کشید. ابوبکر بیامد تا دفع عقبه ابی معیط بکرد و گفت: شما میکُشید مردي را که میگوید پروردگار
من اللّه است، و حجّتها و بیّنتها از درگاه خداي شما به شما آورده است؟
الاشکال الوارد علیه:
فی کتاب المجتبی: و أما کان یوم فتح مکّۀ تعلّق رسول الله صلّی الله علیه وآله بأستار الکعبۀ وَ هُوَ یَقُولُ:
اللَّهُمَّ أرسل إِلَیّ مشرکی قریش مَنْ یَعْضُدُنِی فَنزل جَبْرَئِیلُ کَالْمُغْضَبِ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ ألَم یعضدك ربّک بِسَیْفٍ مِنْ سُیُوفه مُجَرَّدًا عَلَی
أعْدَاءك؟ یَعْنِی [بِذَلِکَ] عَلِیَّ بْنَ أبِی طَالِبٍ علیه السلام
67 ] و لایزال دینُک هذا قآئماً به ما بلغ حتی یثلمه رجلٌ مِن بنی أمیّۀ، أقسم ربُّک قَسَ ماً لیُرهَقَنّه صَعوداً أو لیُسقیَّنه صدیداً، / [مناقب: 2
قد رضیتَ یا محمّد؟ قال: قد رضیتُ.
این حدیث و مفهوم وي یکبار گذشت.
و منه عن ابن مردویه عن فاطمۀ بنت علی عن أسمآء بنت عمیس، قالت: سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله و هو مسند الی ثبیر
یقول: اللهم [ 68 ] إنّ موسی سألک و إنّی أسئلک أن تجعل لی وزیرا من أهلی علیّا أخی اشْدُدْ بِهِ أزْرِي وَ أشْرِکْهُ فِی أمْرِي کَیْ
[479 / 33 ؛ شواهد التنزیل: 1 - نُسَبِّحَکَ کَثِیراً وَ نَذْکُرَكَ کَثِیراً إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً [طه: 31
وفی کتاب المنتهی: اللَّهُمَّ إِنَّ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ سَألَکَ وَ أنَا مُحَمَّدٌ نَبِیُّکَ أسْألُکَ أنْ تَشْرَحَ لِی صَدْرِي و تحلل عَقدَةً مِن لِسانی یَفقهوا
قَولی وَ اجْعَلْ لِی
صفحه 147 از 282
ص: 139
وَزِیراً مِنْ أهْلِی عَلِیَّ بْنَ أبِی طَالِبٍ أخِی اشْدُدْ بِهِ أزْرِي وَ أشْرِکْهُ فِی أمْرِي قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَسَ مِعْتُ مُنَادِیاً یُنَادِي یَا أحْمَدُ قَدْ أُوتِیتَ مَا
آمده است.] « بحار » 145 . داخل کروشه در / سَألْتَ [بحار: 38
یعنی: از کتاب مجتبی منقول است روایت از ابن مردویه که اسماء بنت عمیس گفت: از رسول خدا شنیدم که میگفت در حالتی
که پشت به کوه ثبیر باز داده بود که، بار خدایا! موسی از تو درخواست کرد، و من درخواست میکنم از درگاه تو که وزیر من
سازي از اهل من علیّ را- برادر مرا، و محکم و قوي گردانی بدان پشت مرا، و وي را شریک کنی در امر من تا تسبیح تو کنیم
بسیاري و ذکر تو کنیم بسیاري. به درستی که تو به حال ما بینا و دانایی.
و درکتاب منتهی است که پیغمبر فرمود: بار خدایا! موسی عمران از تو درخواه کرد که سینه مرا گشاده کن، و بند و گره از زبان من
بگشاي تا قول من دریابند، و وزیر من گردان از اهل من هارون را- برادر مرا، و پشت من بدو قوي گردان، و وي را در کار من
شریک کن؛ و من که محمّدم- پیغمبر تو- از درگاه تو درمیخواهم که وزیر من گردانی از اهل من علیّ بن ابی طالب- برادر مرا،
وپشت من بدو قوي کن، و وي را شریک کن در کار من.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: شنیدم منادي را که ندا میکرد: یا احمد! به تو دادند آنچه خواستی و مقصودت در کنار نهادند؛ و
طوایف مفسّران این معنی را ذکر کردهاند.
پس اگر ابوبکر، دفع شرّي از رسول صلّی الله علیه وآله کرده بودي، رسول ذکر آن بکردي، چنانکه ذکر علیّ کرده است از طرق
مختلفه، و دلیل بر آن حال که عقبه ابیمعیط با رسول کرده است اگر این حدیث با رسول کرده است، و اگر این حدیث صحیح
میبود، و این خود مسلّم نیست که ابوبکر به فریاد او رسیده است، آن است که ابوبکر و عمر و عثمان در احد رسول را به دست
خصم تسلیم کردند. پیشانی و دندانها شکسته، و از مرکوب در خاك ذلّت انداخته، عمّ رسول با چندین صحابه کشته شده و
بگریختند. رسول را هیچ
صفحه 148 از 282
ص: 140
روزي اشدّ و سختتر روز نبود. معمّا که اینجا مدد بود وي را و وي چنین گریخت، و در مکّه که هیچ مددي نبود، او خود منفرد و
تنها بود، این جرأت و دلیري از کجا ظاهر شده بود او را که عُقبه را از آن منع میکرد که کذبی استکه ذوقی ندارد؛ و همچنین
روز حنین به دلیل قوله تعالی:
ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَ أَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ
الرَّحِیمُ.
(توبه: 118 ) و اینهر دو فتح، یعنی فتح احد و فتح حنین از دست امیرالمؤمنین برآمد. در روزاحد جبرئیل در شأن او گفت: لا فَتی الّا
علیّ و لا سَیف الّا ذُوالفقار؛ و در احُ د رسول صلّی الله علیه وآله چون جانبازي و مجاهدت او بدید، و اصحاب جمعی گریخته، و
طایفهاي کشته گفت: ما عُذرُ من کَتَم الحقّ و أنت ناصره؛ و همچنین روز خیبر، مرحب یهودي عزم آن کرده بود که مدینه را مسخّر
بکند، و رسول را با اصحاب بکشد؛ و رسول صلّی الله علیه وآله رایت و لشکر به ابوبکر داد و به خیبر فرستاد. ثانیاً [ 69 ] به عمر داد.
او هم منهزم بازآمد. ثالثاً به عمرو عاص داد، او هم منکوب و منهزم باز آمد. رابعاً به امیرالمؤمنین داد تا آن فتح به دست وي برآمد،
ومرحب به دست وي کشته شد، چنان که این حال بر عالمیان مخفی نماند.
و بخاري میگوید: عن سهل بن سعد عن رسول الله صلّی الله علیه وآله:
لأعْطِیَنَّ هَذِهِ الرَّایَۀَ غَداً رَجُلًا یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ [یُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ] قَالَ فَبَاتَ النَّاسُ یَذکرون لیلَتِهِمْ أیُّهُمْ یُعْطَاهَا
فَلَمَّا أصْ بَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَی النّبیِ صلّی الله علیه وآله کُلُّهُمْ یَرْجُونَ أنْ یُعْطَاهَا فَقَالَ النبی صلی الله علیه وآله: أیْنَ عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ؟
فَقَالُوا: هُوَ یَشْتَکِی عَیْنَیْهِ یا رسول الله. قَالَ: فَأرْسِلُوا إِلَیْهِ فَأتونی بِهِ فلمّا جاء بَصَقَ [رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله] فِی عَیْنَیْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأ
کَأنْ لَمْ یَکُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأعْطَ اهُ الرَّایَۀَ فَقَالَ عَلِیٌّ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّی یَکُونُوا مِثْلَنَا قَالَ انْفِذْ عَلَی رِسْلِکَ حَتَّی [تَنْزِلَ] بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ
ادْعُهُمْ إِلَی الْإِسْلَامِ وَ أخْبِرْهُمْ بِمَا یَجِبُ عَلَیْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ [فَوَ اللَّهِ لَأنْ یَهْدِيَ اللَّهُ] بِکَ
صفحه 149 از 282
ص: 141
رَجُلًا وَاحِداً خَیْرٌ مِنْ أنْ یَکُونَ لَکَ حُمْرُ النَّعَمِ
3 از بخاري و دیگران] / [بحار: 21
یعنی: سهل بن سعد روایت میکند که پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: به خدا که من فردا رایت به مردي میدهم که خداي تعالی
فتح خیبر در دست او خواهد کرد. راوي میگوید که: آن شب مردمان فکر میکردند و میگفتند کهآیا پیغمبر صلّی الله علیه وآله
این رایت را فردا به که خواهد داد؟ چون مردمان صبح کردند، پیش پیغمبر صلّی الله علیه وآله آمدند، و هر یک امید آن میداشت
که پیغمبر صلّی الله علیه وآله رایت را به او دهد. آنگاه پیغمبر علیه السلام فرمود که: کجا رفت علیّ بن ابی طالب؟ گفتند: او درد
چشم دارد یا رسول اللّه! پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: بفرستید و علی را پیش منآرید. چون علیّ علیه السلام پیش پیغمبر صلّی
الله علیه وآله حاضر شد، آب دهن مبارك خود را به چشم علی انداخت و دعا کرد در حقوي. در حال به شد که گویا هرگز آن
درد در چشم وي نبود. بعد از آن پیغمبر صلّی الله علیه و آله رایت به علی داد. علیّ علیه السلام گفت: یا رسول اللّه! من با ایشان
قتال کنم تا ایشان همچون ما شوند در اسلام. پیغمبر صلّی الله علیه و آله فرمود: برو به هشیاري تا آن که به عرصه ایشان فرود آیی.
پس ایشان را دعوت کن، و ایشان را خبر ده به آنچه واجب است بر ایشان از حقّ خداي تعالی. واللّه که اگر به سبب تو، خداي
تعالی مردي را توفیق هدایت و راه راست عطا فرماید، بهتر باشد تو را از آن که شتران سرخ تو را باشد.
و نیزکه حق تعالی صفت یوم الاحزاب کرد و وصف کرد باشد که:
وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً
11 ) جمله مهاجر و انصار به خانهها گریختند، و در آخر امیرالمؤمنین علیه السلام بیرونآمد و عمرو بن عبدود را به - (احزاب: 10
جهنم فرستاد؛ و حق تعالی فرمود وَ کَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ (احزاب: 25 ) چنانچه بر این اجماع حاصل آمد و بسیاري از قرّا و علماي
بعلیّ بن ابیطالب. « و کفی الله المؤمنین القتال » تفسیر بر آنند که أنزل القرآن
صفحه 150 از 282
ص: 142
پس حالات رسول یکی یوم الولادت بود، و مادر علی فاطمه بنت اسد است قابله او بود یا حالت ... [اینجا به قدر دو کلمه سفید] یُتم
بود. ایراء [به معناي فربهی] و تربیت در خانه علی بود؛ یا حالت ایّام شِعب بود پدر علیّ علیه السلام و .... [به قدر دو کلمه سفید] در
آن، و عَمّان او بدان قیام نمودند؛ یا ایّام الغار بود، علیّ به نفس خود بدان قیام نمود؛ یا به نقل حرمات رسول صلّی الله علیه وآله بود
از مکه به مدینه علیّ بدان قیام نمود و رسول صلّی الله علیه وآله برهیچ کس اعتماد نداشت الّا بر او؛ یا بعد از هجرت هشتاد و چهار
حرب بود، جمله را علی کرد، و قطع دوایر شرك به دست او بود؛ یا روز مرگ و دفن بود هم علی بدان قیام نمود، و ابوبکر در این
مواضع هیچ شهرتی ندارد که چه مدد [ 70 ] کرد پس معلوم شد که این خبر افترا است.
تنبّه به آنکه این خبر به حمزه مشهور است
چنان که گویند: روزي به شکار رفته بود و هنوز اظهار اسلام نکرده بود. رسول صلّی الله علیه وآله در مسجدالحرام نماز میکرد،
مشرکان سلاي گوسفند بیاوردند و چون به رکوع رفت آن را بر پشت وي انداختند. چون حمزه از صید باز آمد، رسول صلّی الله
علیه وآله به محفل اولاد عبدالمطلب رفت و این حال باز گفت و گفت: مرا چه وقار و حرمت باشد از قرابت و جوار شما که
مشرکان با من چنین خلافتی و اهانتی کنند؟ پس حمزه با جمعی از بنی هاشم برخاست، و سلاء گوسفند برداشت، و به انجمن
صنادید قریش شد، و شمشیر بکشید، و یکی را بفرمود تا آن سلاء را در سبلهاي ایشان مالید واحداً فَواحداً، و سوگندها خورد که
هر که سر کراهت و امتناع بجنباند بدین شمشیر که در دست دارم وي را میزنم. چون از آن فارغ شد روي به رسول کرد و گفت:
یا محمّد! حرمت و عزّت و قرابت و جواري تو پیش ما این است. کافران جمله گفتند: حمزه صابی شد، و آن فعل سبب اسلام حمزه
شد.
و اشدّ حالات رسول صلّی الله علیه وآله چنان که گفته شد ایّام شعب بود و
صفحه 151 از 282
ص: 143
ایّام یُتم ولیلۀ الغار و یوم البدر و یوم الاحد و یوم ... [جاي یک کلمه سفید. شاید: خندق و] حنین، و در این جمله مواضع فضل الهی
دستگیر بود و سبب علی علیه السلام.
و امام منتجب ابوالفتوح عجلی در تفسیر موجز خویشتن میگوید: ناهی ابوطالب بن عبدالمطلب بود، مشرکان را از ایذاي رسول
.( صلّی الله علیه و آله فی قوله وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ (الأنعام: 26
و عجلی از سنّیان ابوبکر بود و شافعی المذهب که اگر ایذاي قریش و ایذاي مشرکان را ابوبکر دفع کرده بود، عجلی ذکر آن
میکردي.
و در کتاب مجتبی آمد که: رُوي محمّد بن مروان الذهلی عن أبی عبدالله جعفر بن محمّد، قال:
مَثَلُ أبِی طَالِبٍ مَثَلُ أصْحَابِ الْکَهْفِ أسَرُّوا الْإِیمَانَ و أظْهَرُوا الکفر فاوتو الاجر مرّتین [الشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ]
[72 / [بحار: 35
وَ إِنَّ أبَا طَالِبٍ أسَرَّ الْإِیمَانَ وَ أظْهَرَ الکفر فاوتی أجره مرّتین [الشِّرْكَ فَآتَاهُ اللَّهُ أجْرَهُ مَرَّتَیْنِ وَ مَا خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی أتَتْهُ الْبِشَارَةُ مِنَ
231 ] فلمّا قَبَضَهُ الله تعالی أوحی إلی نبیّه صلّی الله علیه وآله: اخْرُجْ مِنْ مَکَّۀَ فلم یبق لک بها ناصر [فَلَیْسَ / اللَّهِ بِالْجَنَّۀِ] [وسائل: 16
[449 / لَکَ فِیهَا نَاصِر] [کافی: 1
و فیه روي عن سلیمان بن جعفر الجعفري، قال: دخلتُ علی الرضا علیّ بن موسی علیهما السلام قال: یا سلیمان! ما قولک فی أبوي
النّبی صلّی الله علیه وآله و فی أبی طالب؟ قال، قلت: جُعلتُ فداك! لا أدري ما أقول فیهم. قال سبحان الله العظیم! أوَ لیس قال رسول
الله صلّی الله علیه وآله: اذا کان یوم القیامۀ جَثَوتُ لرُکبتی بین یدي ربّی فشفعتُ فی أبی و أمّی و فی أبی طالب و فی کلّ مَن کانَت
بینی و بینه مَودّة فی الجاهلیّۀ، ثم قال: یا سلیمان! أتري الله عزوجل یَرُدّه فیهم؟ قلت: جُعلتُ فداك والله ما أدري، قال: والله ما یرده
فیهم.
یعنی: محمّد بن مروان ذهلی روایت میکند که: امام جعفر علیه السلام فرمود که: مثل ابی طالب در این امّت، مثل اصحاب کهف
است که ایشان اسلام را پنهان داشتند و اظهار کفر میکردند، و به آشکارا چنان مینمودند که کافراند تا
صفحه 152 از 282
ص: 144
لاجرم ایشان را اجر و مزد دوباره دادند، و ابوطالب ایمان داشت به پنهان، و به ظاهر چنان مینمود که کافر است و به باطن مؤمن
بود؛ و چون خداي تعالی قبض روح ابوطالب کرد، وحی کرد به پیغمبر خود مصطفی صلّی الله علیه وآله که، از مکه بیرون رو که تو
را در مکه هیچ یار و یاوري نیست.
و هم در این کتاب است روایت از سلیمان جعفر جعفري که وي گفت: در پیش امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام رفتم. امام
فرمود که: اي سلیمان! چه میگویی [ 71 ] در حقّ پدر و مادر پیغمبر صلّی الله علیه وآله و در حقّ ابوطالب؟ سلیمان میگوید که
منگفتم: جانم فداي تو باد! من نمیدانم که چه گویم در حقّ ایشان. امام فرمود: سبحان اللّه! نه پیغمبر فرموده است که چون روز
قیامت باشد من به زانو درآیم بر درگاه خدا و شفاعت میکنم از براي پدر و مادر خود و از براي ابوطالب و از براي هر کس که
میان من و میان او محبّت بوده باشد در جاهلیّت؟ پس گفت: اي سلیمان! تو هیچ میبینی که خداي تعالی شفاعت رسول صلّی الله
علیه و آله را رد میکند؟ سلیمان میگوید که، گفتم: جانم فداي تو باد! واللّه که نمیدانم. امام فرمود: واللّه که خداي تعالی
شفاعت پیغمبر را در حقّ ایشان رد نمیکند.
امام ابوالفتوح مفسّر روایت میکند: عن علیّ علیه السلام أنّه قال لسائل سأله عن أبیطالب و کفره و اسلامه قال: والله ما عَبَدَ والدي و
لا جدّي عبدالمطلب و لاهاشم و لا عبد مناف صَ نماً قطّ؛ قیل: فما کانوا یَعبُدون؟ قال کانوا یُصلّون الیالبیت علی دین ابراهیم و
کذلک ورد فی المجتبی.
یعنی، امیرالمؤمنین علیگفت در جواب سایلی که از او پرسیده بود از شأن ابوطالب و کفر او و اسلام او. علی گفت: واللّه که
نپرستیدند پدر من و نه جدّ من عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبد مناف بت را هرگز. گفتند: چه میپرستیدند؟ علی علیه السلام فرمود:
نماز میگزاردند، روي به خانه کعبه میکردند، و در دین ابراهیم بودند؛ و همچنین این خبر در کتاب مجتبی آمده است.
صفحه 153 از 282
ص: 145
و در آنجا است که بیست و پنج تن بودند که در جاهلیّت خمر نخوردند و بر خود حرام کرده بودند. یکی از آن عبدالمطلب بود و
[87 / نصرت ابوطالب مجمعٌ علیه شد و اشعار وي بر آن شاهدي عدل است. کما قال رحمه اللّه تعالی. شعر: [بحار: 35
وَ اللَّهِ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ بِجَمْعِهِمْحَتَّی أُوَسَّدَ فِی التُّرَابِ دَفِیناً
فَاصْدَعْ بِأمْرِكَ مَا عَلَیْکَ غَضَاضَۀٌوَ أبْشِرْ بِذَاكَ وَ قَرَّ مِنْکَ عُیُوناً
وَ دَعَوْتَنِی وَ زَعَمْتَ أنَّکَ نَاصِحٌفَلَقَدْ صَدَقْتَ وَ کُنْتَ ثمَّ أمِیناً
وَ عَرَضْتَ دِیناً لامحالۀ أنَّهُمِنْ خَیْرِ أدْیَانِ الْبَرِیَّۀِ دِیناً
لَوْ لَا الْمَلامۀُ أوْ حذاري سبۀًلَوَجَدْتَنِی سَمِحاً بِذَاكَ مُبِینا
مفهوم این ابیات آن است که ابو طالب میگوید: واللّه که اي محمّد! این دشمنان هرگز بر تو ظفر نمییابند تا آن زمان که مرا در
خاك نهی. [پس] امر وکار خود ظاهر کن و شاد و خرّم شو و چشم روشن باش؛ و مرا دعوت کردي به دین اسلام و گفتی که، من
ناصحم و نصیحت میکنم. راست گفتی و امینی؛ و به من دینی عرض کردي که لامحاله و بیشک آن دین بهترین همه دینها
است. اگر به سبب ملامت و دشمنی دشمنان نبودي من اسلام و ایمان آشکار کردمی. و ابوطالب از براي آن ایمان آشکار نمیکرد
و پنهان میداشت که تا محافظت و حمایت پیغمبر بهتر تواند کرد؛ و اجماع اهل قبله ناطق است بر این که ابو طالب مدد و نصرت
رسول میکرد بلاخلاف تا چندان که زنده بود مدة عمره قبل النبوّة و بعدها.
374 ] اعرابی آمد وگفت: یا رسول اللّه! لقد أتیناك و ما لنا بعیر یئط و لا صبیٌ یصطبح؛ و أنشد هذه / و مشهور است که [الغدیر: 7
الابیات: شعر:
أتیناك و العذراء تدمی لبانُها
و قد شُغلت أم الصبیّ من الطفلو ألقی بکفیه الفتی استکانۀ
من الجوع ضعفاً ما یمر و ما یخلی ص: 146 و لا شیء مما یأکل الناس عندناسوي الحنظل العامی و العلهز الغَشَل
[ و لیس لنا إلا إلیک فرارناو أین فرار الناس إلّا إلی الرسل [ 72
نیز خوانده شده است] فقام علیه السلام یجرّ رداءه حتی صعد المنبر فحمدالله و « الفسل » و « الفشل » [کلمه آخر بیت سوم به صورت
أثنی علیه ثم رفع یده إلیالسماء فقال: اللهمّ اسقنا غیثاً مغیثاً مریاً مریعاً غدقاً طبقاً عاجلًا غیر رائث نافعاً غیر ضائر تملأ به الضرع و تُنبت
به الزرع و تحیی به الأرض بعد موتها و کذلک تخرجون، فما ردّ رسول الله صلّی الله علیه وآله یده إلی نحره حتی ألقتِ السماء
بأوراقها و جاء أهل البطانۀ یضجّون یا رسول الله الغرق الغرق، فقال رسول الله صلّی الله علیه وآله: اللهمّ حوالینا و لا علینا؛ فانجاب
السّحاب عن المدینۀ فضحک رسول الله صلّی الله علیه وآله حتی بدت نواجذه، و قال: لله درّ أبی طالب لو کان حیاً لقرَّت عیناه من
الذي ینشدنا، فقام علیّ علیه السلام، فقال: یا رسول الله! کأنّک أردت أبیات شعر:
وَ أبْیَضُ یُسْتَسْقَی الْغَمَامُ بِوَجْهِهِرَبِیعُ الْیَتَامَی عِصْمَۀٌ لِلْأرَامِلِ
تَلُوذُ بِهِ الْهُلاكُ مِنْ الِ هَاشِمٍفَهُمْ عِنْدَهُ فِی نِعْمَۀٍ وَ فَوَاضِلِ
کَذَبْتُمْ وَ بَیْتِ اللَّهِ یُبْزَي مُحَمَّدٌوَ لَمَّا نُمَاصِعْ دُونَهُ وَ نُقَاتِلْ
وَ نُسلِمهُ حَتَّی نُصرعَ حَوْلَهُوَ نَذْهَلَ عَنْ أبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلِ
541 . در متن مصرع دوم بیت سوم چنین است: و / 308 [تصحیح بر اساس این منبع، و نک: الاغانی: 16 [ایمان ابی طالب، فخار، 310
لما نقاتل دونه و نناضل]. مفهوم این خبر آن است که اعرابی پیش رسول آمد و گفت: یا رسول اللّه! ما به حضرت تو آمدهایم، و
قحطی عظیم پیدا شده، و باران از آسمان باز ایستاده، و در پستانها شیر نمانده، و وصف قحطی و تنگی را بسیار کرد و بعد از آن
صفحه 154 از 282
گفت: ما به حضرت پیغمبر پناه آوردهایم و به در او گریختهایم، و مفرّ مردمان جز درگاه پیغمبران نمیباشد. بعد از آن پیغمبر صلّی
الله علیه وآله
صفحه 155 از 282
ص: 146
صفحه 156 از 282 تنبّه به آنکه این خبر به حمزه مشهور است
ص: 147
برخاست و رداي مبارك میکشید تا آن زمان که بر منبر رفت و حمد و ثناي خداي تعالی بگفت. بعد از آن دست مبارك خود را
به سوي آسمان برداشت و بدان الفاظگهربار دُرَر نثار از درگاه ملک جبّار باران خواست و گفت: بار خدایا! ما را باران شفقت فرما
که به فریاد همه برسد، و همه را سیراب کند، و زود ما را بارانی ده سودمند که در آن زیانی نباشد، و بارانی که پستان چهارپایان را
به برکت آن پر از شیر گردانی، و به آن زراعت را برویانی، و زمین مرده را زنده گردانی. هنوز پیغمبر صلّی الله علیه وآله دست از
دعا باز نکشیده بود و به سینه نگرفته که خداي تعالی باران بسیاري کرامت فرمود تا به حدّي که مردمان پیش پیغمبر صلّی الله علیه
وآله آمدند و بانگ و افغان و فریاد برداشتند که نزدیک است همه غرق شویم. پس پیغمبر صلّی الله علیه وآله دست به دعا برداشت
که بار خدایا! باران را به حوالی ما فرست و به ما مفرست. در حال ابر از مدینه کشیده شد، و چون اکلیل بهگرد مدینه درآمد. رسول
صلّی الله علیه وآله بخندید و یاد ابوطالب کرد و گفت که، اگر ابوطالب زنده بودي و این را بدیدي هر آینه خرّم شدي و چشم
روشن. کیست که شعر از براي ما بخواند؟ امیرالمؤمنین علیّ برخاست و گفت: یا رسول اللّه! آیا قول ابو طالب را میخواهی که این
ابیات را در حقّ تو گفتهاست که مفهوم وي این است که: محمّد سفید و روشن و نورانی است که باران خواهند از خدا، به حرمت
آبروي او که پشت و پناه یتیمان و رعایت کننده بیوه زنان است، و هر که هلاك شود از آل هاشم پناه به وي دهد، و در سایه او در
نعمت باشد.
و در کتب احادیث و تواریخ مشهور است که صنادید قریش [ 73 ] رسول صلّی الله علیه وآله را به وعدههاي نیکو از ابو طالب طلب
کردند و وي هرگز بدان رضا نداد، و او را به حطام دنیا نفروخت، و به جان و مال نصرت وي میکرد تا به روز مرگ؛ و عجب که
نصرت پنجاه ساله هیچ مدح و منقبتی ندارد مر ابوطالب را، و نصرت یک نوبت ابوبکر- علی ما فیه- تا این مرتبه
صفحه 157 از 282 تنبّه به آنکه این خبر به حمزه مشهور است
ص: 148
شهرت یافته است.
تنبیه:
چون جمعی مظاهر شدند بر کار رسول، حق تعالی علیّ را ناصر و استظهار رسول خواند، کما قال:
وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ
(تحریم: 4). صالح در اینجا علیّ علیه السلام است. و قال:
هُوَ الَّذِي أَیَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ
(انفال: 62 ). و این مؤمنین در اینجا علیّ است، علی ما وَرَدَ فی تفاسیرهم.
صَدَقَ رسولُ الله حیث قال: آفَۀُ الْحَدِیثِ الْکذِب
389 ] و قال: شرّ الحدیث الکذب. این اخبار و آیات و اتّفاق علما دلالت مخالفت خبر ایشان است با این دلایل؛ و ما / [بحار: 66
یخالف هذه الامور فهو باطل و زور.
أورد السلمانی الناصب فی تفسیره و الکسائی الناصب فی قصصه: إنّ النّبی صلّی الله علیه واله قال: رأیتُ لیلۀ أسري بی علی ساق
العرش الأیمن مکتوبًا: لا إله إلّا الله محمّد رسول الله أیّدته بعلیّ و نصرتهبه. فلو کانَ ابوبکر نصره حقّ النصرة لکتب علیه کما کتب
لعلیّ علیه السلام و کذلک أورده ابن مردویه الاصفهانی فی مناقبه.
یعنی آورده است سلمانی در تفسیر خود، و کسائی در قصص خود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: در شب معراج که مرا به
آسمان بردند، بر ساق عرش از جانب راست دیدم نوشته آن کلمات، که مفهوم وي این است که نیست هیچ خدایی الّا اللّه، محمّد
رسول خدا است، و قوي گردانیدم محمّد را به علی، و نصرت دادم محمّد را به علی.
پس اگر ابوبکر نصرت و یاري پیغمبر داده بودي، چنان که حقّ وي است نام او بنوشتندي، همچنان که نام علی نوشتند. و ابن
مردویه اصفهانی در کتاب خود هم چنین آورده است.
الخبر الحادي عشر:
اشاره
در صحیح بخاري آمد: عن عائشۀ أنّ أبابکر أقبل علی فرس من مَسکنه
صفحه 158 از 282 الخبر الحادي عشر:
ص: 149
بالسُّنح یأتی حتی نزل فَدَخَلَ المسجد فلم یتکلّم الناس حتی دخل علی عائشۀ فشمّم رسول الله صلّی الله علیه وآله و کان مغشیا بثوب
حبرة فکشف عن وجهه ثم أکبّ علیه فقبّله و بکا، ثم قال: بأبی أنت و أمّی و الله لا یجمع الله علیک مؤتتین أما الموتۀ التی کتبت
[142 / علیک فقدّمتها. [بخاري: 5
یعنی: روایت است از عایشه که وي گفت: ابوبکر بر اسبی نشسته بود و از مسکن خود [سُنح] میآمد. چون برسید فرود آمد و در
مسجد رفت، و هیچ سخن نگفت تا به پیش عایشه رفت، و پیغمبر وفات کرده بود و به جامه حبري پوشیده شده. ابوبکر بوي به
رسول برداشت و جامه از روي وي برگرفت و به سر و روي پیغمبر در افتاد، و وي را ببوسید و بگریست. بعد از آن گفت: پدر و
مادرم فداي تو باد! خداي تعالی دو مرگ بر تو جمع نکند. اما مرگی که بر تو نوشته بودند آن را بدیدي.
الاشکال علیه:
این حدیث مبنی است بر آن که ابوبکر در حال وفات رسول صلّی الله علیه وآله غایب بود، اما از بهر خلافت حاضر شد. کما قال
الشاعر [عمرو بن غوث طائی]:
و إذا تکون کریهۀ أدعی لها و إذا یُحاس الحیس یُدعی جُندب
ثانیاً: ادب چنان بود که به اجازت فاطمه روي رسول کشف کردندي و به اجازت امیرالمؤمنین؛ و چنان مینماید که در موت رسول
شکّی داشته بوده است که بلکه حیله میکند به مرده ساختن خود که تا بداند که حال امّت چگونه خواهد بود؛ اطمینان حاصل کند
براي قیام به استعداد [ 74 ] امر خلافت. و آنچه گفت که لایجمع الله علیک موتتین، این به خلاف قرآن است، کما قال الله تعالی: قَالُوا
رَبَّنَا أمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن (غافر: 11 )؛ و امثال این آیات واحادیث که وارد شد. هر که یک موت گوید، گویا که اعتقاد ندارد به
.( حشر و احیا و سؤال منکر و نکیر در قبر و نه به برزخ و نه به آیتِ قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا ... (یس: 52
صفحه 159 از 282 الاشکال علیه:
ص: 150
و عن عائشۀ کما ذکره البخاري: أنَّ رَسُولَ اللَّهِ [صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ] مَاتَ وَأبُوبَکْرٍ بِالسُّنحِ، قَالَ یعْنِی بِالْعَالِیَۀِ، فَقَامَ عُمَرُ یَقُولُ:
وَ اللَّهِ مَا مَاتَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله. قَالَتْ وَ قَالَ عُمَرُ: وَ اللَّهِ مَا کَانَ یَقَعُ فِی نَفْسِی إِلَّا ذَلکَ، وَلَیَبْعَثَنَّهُ اللَّهُ فَلَیُقَطِّعَنَّ أیْدِيَ رِجَالٍ
وَ أرْجُلَهُمْ، فَجَاءَ أبُو بَکْرٍ فَکَشَفَ عَنْ [وَجْهِ] رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله فَقَبَّلَهُ، وَ قَالَ بِأبِی أنْتَ وَ أُمِّی طِبْتَ حَیّاً وَ مَیِّتاً، وَ الَّذِي نَفْسِی
بِیَدِهِ لَا یُذِیقُکَ اللَّهُ الْمَوْتَتَیْنِ أبَداً، ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ أیُّهَا الْحَالِفُ عَلَی رسلِکَ، فَلَمَّا تَکَلَّمَ أبُوبَکْرٍ جَلَسَ عُمَرُ، فَحَمِدَ اللَّهَ [أبُو بَکْرٍ]
. یعنی: خبري دیگر از عایشه روایت است همچنان که بخاري یاد کرده است که رسول خدا وفات کرد و ابوبکر در فلان موضع بود.
عمر برخاست و میگفت که: واللّه رسول خدا نمرده است. عایشه میگوید که، عمر گفت: والله که به خاطر من جز از این چیزي
دیگر بر نمیآید که پیغمبر وفات نکرده است و خدا او را بفرستد که او دستها و پايهاي مردانی چند را ببرد. پس ابوبکر بیامد و
جامه از روي رسول صلّی الله علیه وآله برگرفت و وي را ببوسید و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! خوش بویی! خواه زنده و خواه
مرده. به حقّ آن خدایی که جان من در قبضه قدرت او است، خداي تعالی تو را دو مرگ نچشاند هرگز. بعد از آن بیرون رفت و
گفت: اي سوگند خورنده! باهوش باش. چون ابوبکر این سخن بگفت عمر بنشست و حمد خدا بکرد.
الاشکال علیه:
مخالف میگوید که، عمر اعلم زمانه بود و خلیفه دوم. پس بایستی که شک نکردي در مرگ رسول، مگر که قرآن را تمام نخوانده
بود، یا استماع نکرده بود، یا به علم تواریخ اطّلاع به هم نرسانیده بود، چرا که حق تعالی در حال حیات، به رسول گفت:
إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ
(الزمر: 30 )؛ و رسول صلّی الله علیه وآله بعد از ورود این آیه یازده سال زنده بود؛ و همچنین آیه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ
قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ
( (آل عمران: 144
و آیه:
وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ
صفحه 160 از 282 الاشکال علیه:
ص: 151
(انبیاء: 34 )؛ و مانند این آیات، با اینکه بر این آیات عالم بود، لکن رسول را از جمله محتالان و طرّاران توهّم و تصوّر کرد و در
تمارض و تماوت، یعنی چنان نماید که مرده است و نباشد، و حقّ این دوم است، به دلیل آن که گفت: دستها و پايهاي مردم
ببرد، لکن این نیز باطل است به حکم آیه:
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ
(نحل: 126 )؛ و حقّ تعالی مُثله و نکال از امّت محمّد صلّی الله علیه وآله برداشت در روز توبه وحشی [قاتل] عمّ رسول حمزه سیّد
الشهدا؛ و کشف ابوبکر از روي رسول دلالت بر آن است که وي نیز رسول را طرّاري و محتال دانست، و الّا مخالفت به رسول
نمیکردي؛ و چون عمر را مرگ رسول متیقّن شد، بایستی که بر وفق
الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَۀٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
75 ] کلمه استرجاع گفتی. حمد و ثناي خداي تعالی گفتن باري فضل او بود، واین مبنی بر آن است که ایشان خرّم و ] ( (بقره: 156
فرحناك بودند به مرگ رسول صلّی الله علیه و آله، یا منتظر مرگ او براي خلافت او. آخر.
بخاري میگوید: عن ابن عباس أنّ أبابکر خرج [و عمر] یُکلّم الناس، قال یا عمر! اجلس. فأبی أن یجلس فأقبل الناس الیه و ترکوا
عمر، فقال أبوبکر: أما بعد منکان منکم یعبد محمّداً فإنّ محمّداً قد مات و من کان منکم یعبدالله فإنّ الله حیّ لایَموت قال الله تعالی:
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُ رَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ
سَیَجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرِینَ (آل عمران: 144 ) و قال: والله لکان الناس لم یعلموا أنّ الله أنزل هذه الایۀ حتی تلاها أبوبکر فتلقّاها منه النّاس
143 ] یعنی: روایت میکند از عبداللّه عبّاس که وي گفت: ابوبکر بیرون آمد و / کلّهم فما أسمع بشراً من الناس إلّا یتلوها، [بخاري: 5
با مردم سخن میگفت. گفت: اي عمر! بنشین و عمر نمینشست. مردمان روي به ابوبکر نهادند و عمر را رها کردند و بگذاشتند.
پس ابوبکر گفت: اما بعد؛ هر که از شما محمّد را میپرستید، محمّد مرد، و هرکه از شما خدا را میپرستید خدا زنده است که
هرگز نمیرد.
صفحه 161 از 282 الاشکال علیه:
ص: 152
خداي تعالی گفته است: و ما مُحمّدٌ الّا رسول تا آخر آیه، یعنی: نیست محمّد مگر پیغمبري که پیش از او پیغمبران گذشتند. پس
اگر محمّد بمیرد یا وي را بکشند، شما بر پاشنههاي خود گردید؟ و هر که بر پاشنه خود گردد و به آن دین و ملّت رود که بود،
چیزي زیان به خدا ندهد، و خدا را زیانی از آن نباشد؛ و زود باشد که خدا شاکران را جزاي دهد.
راوي میگوید: واللّه که گوئیا مردم خود ندانستند که خداي تعالی این آیه را فرو فرستاده است، و ابوبکر این آیه را بخواند و همه
مردم از او این آیه را فرا گرفتند، و ابوبکر این آیه را به گوش هیچ کس نرسانید الّا که در آنجا این آیه را بخواند.
الاشکال علیه:
خصم میگوید که: امّت محمّد، خاصّه مهاجر و انصار، علم رسول دانند به جمع. لکن ایشان چندین آیت قرآن که اعظم امور دینند
ندانستند. چگونه شاید که علم رسول دانند تا مگر این آیات از جمله منزَلات و علم نبود؟ و حاشا من ذلک حاشا من ذلک.
و ثانیاً: از ظاهر حدیث چنان مینماید که عمر خلق را به خود دعوت میکرد. چون ابوبکر بیامد، عمر را خاموش گردانید، و خلق را
بنشانید، و خلق روي به ابوبکر نهادند و عمر را ترك بکردند. پس یُمکن که حال علیّ نیز چنین بوده باشد که خلق وي را ترك
کرده باشند و روي بدیشان نهاده.
و ثالثاً: آنچه گفت هر که محمّد را عبادت میکرد، باید که معلوم وي شود که محمّد صلّی الله علیه وآله مرد، و فیه شیء، در میان
صحابه هیچ کس محمّد را عبادت نمیکرد تا وي این کلام گفتی، مگر این که مراد وي به عبادت سنّت رسول علیه السلام بوده
است. لکن این باب قدح است در کار خلافت وي، و مراد آن بود که حکم امر و نهی وي مرتفع شود؛ و نعوذ باللّه من ذلک.
و رابعاً: خصم گوید [ 76 ] که، ابوبکر اشجع صحابه بود، و دلیل بر این آن است که صحابه را قوّت این کلمه نبود که بگویند، یعنی
رسول بمرد، بلکه این شجاعت وي را بود خاصّۀً.
صفحه 162 از 282 الاشکال علیه:
ص: 153
الجواب عنه: علماي شیعه بر آنند که چون رسول متوفّی شد و دفن وي بکردند عمر گفت: رسول صلّی الله علیه وآله از ما غایب شد
و نمرد، چنان که موسی بر کوه طور شد و باز آمد، رسول نیز باز میآید، و هر که بگوید که، رسول صلّی الله علیه وآله مرد من وي
را حدّ میزنم. مردم در این باب متحیّر شدند. پس امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد حاضر شد و آیه إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ
(زمر: 30 ) بر ایشان خواند. جمله آوازها برآوردند که مات رسول اللّه؛ و هنوز در عرب این کلمه مشهور است که چون شخصی
فوت میشود براي تعزیه و تسلّی میگویند: مات رسول اللّه. پس روایت به روایت متعارض شد.
و چنان که وي کشف صورت رسول کرد، اگر دیگري کرده بودي هم ؛« مات فلان » معمّا که این چه شجاعت بود که کسی گوید
بگفتی، لکن دیگران را این جرأت و سوء ادب نبود که این دلیري بکند.
و در کتاب نسبۀ [شاید: نَسَب] الطیبین الطاهرین من جمع ابی الحسن علی بن أحمد بن اسحاق العمري العلوي النقیب [در باره او
62 ) آمده که عبداللّه عبّاس گفت: أعطینا بنی عبدالمطّلب سبع خصلۀ: الفَصاحۀ و السماحۀ و الصباحۀ و / نک: موارد الاتحاف: 1
الشَجاعۀ و الحلم و العلم و حبُّ النساء، یعنی: ما که فرزندان عبدالمطلبیم، هفت خصلت ما را دادهاند: فصاحت و سخاوت و
.[44 / خوبرویی و شجاعت و حلم و علم و دوستی زنان [نک: بحار: 26
و در خطبه غدیر آمد چنان که ذکر آن برفت، فی ذکر العترة، جمعت فیهم الخصال العشر لم تجتمع الّا فی عترتی و أهل بیتی: الحلم
و العلم و النبوّة واللبّ و السماحۀ و الشجاعۀ و الصدق و الطهارة والعفاف و الحکم.
ابومسعود سلیمان الحافظ در کتاب خود گوید: عن أنس بن مالک قال: کنتُ أنَا و النّبیُّ علیه السلام علی بابِ المسجد إذ أقبَلَ علیّ
علیه السلام یتهادي فی مشیه، فَلَمّا نَظَرَ إلیه النَّبیّ علیه السلام تبسّم ضاحکًا ثمّ قال: یا أنس! کأنّی أنظُرُ إلی علیّ یمشی هذه المشیۀ فی
الجنّۀ؛ إنّ الله عزّوجلّ أعطی
صفحه 163 از 282 الاشکال علیه:
ص: 154
الأنبیاء إحدي عشرة خصلۀ وأعطی علیّاً عشرًا و مَنَعَه واحدة و هِیَ الوحی و أعطاه بدل الوحی عشر خصال: رَزَقَهُ الإسلام صَ غیرًا و
شَرَحَ قَلبَه بالایمان کَبیرًا و خالَطَ عَقلَه بالتّقوي و جَعَلَه فی صلاته خاشعاً و فی دُعائه خاضعاً و أجرَي الحقّ علی لسانه والفصل فی
قضائه و خصّه بالجهاد و أعزّه بالنصر و الصبر و جعل أهل بیته موافقی الأنبیاء و الصّدیقین.
یعنی: از انس بن مالک روایت است که وي گفت: من و پیغمبر بر در مسجد بودیم. ناگه علیّ علیه السلام روي کرد و میخرامید و
نرم نرم میآمد. چون نظر پیغمبر علیه السلام بر علیّ افتاد تبسّمی کرد وخنده فرمود. بعد از آن گفت: اي انس! گوئیا که مینگرم و
میبینم علیّ را چنان که امروز می آید، هم بدین نوع به بهشت میروند. به درستی که خداي تعالی پیغمبران را یازده خصلت داده
است، و علی را ده خصلت داده و یک خصلت وي را نداده و آن وحی است، و به عوض وحی ده خصلت وي را عطا فرموده است:
در کودکی وي را اسلام روزي [ 77 ] کرده، و در بزرگی دل وي را به ایمان گشاده گردانیده، و عقل وي را به تقوي و ورع آمیخته
گردانیده، و در نماز وي را خشوع، و در دعا وي را خضوع داده، و حقّ و صواب را بر زبان وي روان کرده، و وي را فصل و قطع
داده در قضا و حکومت، و وي را به جهاد خاص گردانیده، و به نصرت و صبر وي را عزیزکرده، و اهل بیت وي را موافق پیغمبران و
صدّیقان کرده؛ و این باب گفته شد و ربّما که بعضی دیگر گفته شود. ان شاء اللّه تعالی. آخر.
18 ) ابوبکر - فی قوله: إنّ أکرمَکُم عندالله أتقیکم و فی قوله: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی الَّذِي یُؤْتِی مالَهُ یَتَزَکَّی (شمس: 17 « اتقی » گویند
است.
الاشکال علیه:
این قول باطل است. بدان که راوي و مدّعی و عامل و معتقد این یک شخص است، زیرا که شیعه منکر این قولند و این روایت.
چگونه أتقی باشد شخصی که پنجاه سال مشرك بوده باشد تا چهل سال.
صفحه 164 از 282 الاشکال علیه:
ص: 155
و در کتاب الراحۀ آمد، و در کتاب فَعلتَ فلاتَلم که چون ابوبکر متوفّی میشد، درحالت نزع به عایشه گفت: هَلَکَ أبوك! هذا
رسول الله معرض عنّی، یعنی: هلاك شد پدر تو، این است که رسول خدا پشت بر من کرده است و روي از منگردانیده، و گفت:
اي فرزند! چون بمیرم، فلان بُستان مرا بفروش و قروضاتی که از خرج بیتالمال بر من جمع آمده بگذار؛ و هر روزي وي را ده
درهم و یک سر گوسفند وظیفه بودي از بیت المال؛ و چون وي را دفن کردند، عایشه به عمر مشورت کرد. عمر گفت: نه،. لأنّکم
تهجرون عند النزع، یعنی: نه چنین است، از براي آن که شما هذیان میگویید در وقت جان کندن. امّا چون وي ذمّه خویش را بَري
و سبک نکرد، دیگران را غم آن ندارد. و نه از قرآن و نه از سنّت نصّی وارد نشده که خلیفه را هر روزي چندین وظیفه و میاومه [:
روزمزدي] میباید گرفتن، و خمس اهل بیت که نصّ قرآن بود از آن مانع شد. فأعتبروا یاأولی الأبصار.
و عایشه روایت میکند کهبعد از رسول صلّی الله علیه وآله، علی شش ماه بر ابوبکر بیعت نکرد، و مقصود وي نقصان حال علی
است تا ارادت مردم از علی کم شود و گویند کهوي بر خلیفه اوّل مخالفت پیش گرفت. لکن عایشه ندانست که این عیب به ابوبکر
عاید است، زیرا که در کتاب معرفۀ الصحابه و اکثر کتب احادیث ایشان وارد است که رسول فرمود: ألا إنّ الحق مع علیّ و علیٌّ مع
الحقّ اللهم أدِرِ الحق حیث ما دار.
بنابراین ابوبکر شش ماه از حقّ دور بود و با حقّ نبود، و حقّ با او نبود.
و در کتب ایشان مسطور است که رسول گفت: فاطمۀُ بَضعۀٌ منّی مَن أذاها فقد أذانی و من أغضبها فقد أغضبنی و من أغضبنی فقد
210 ] و قال: إنّ الله یَغضب لِغَضَبِ فاطمۀ و یَرضی لِرِضاها، یعنی: فاطمه پارهاي از اندام من است. هر که وي / أغضب الله [بخاري: 4
را رنجانید به حقیقت مرا رنجانید، و هر که وي را به خشم آورد، مرا به خشم آورد، و هر که مرا به خشم آورد، خدا را به خشم
آورده باشد؛ و گفت: به درستی که خدا در خشم و غضب باشد از براي
صفحه 165 از 282 الاشکال علیه:
ص: 156
غضب فاطمه، و راضی میشود از براي رضاي فاطمه؛ و در کتاب [کذا: شاید کتب] الصحاح نیز همچنین آمده.
حاصل که ایذاي فاطمه براي فدك بود که از وي غصب کردند و ردّ شهادت علی، و این جمله نه از تقوا است به ضرورت.
155 ] قشیري و [ابوبکر] جوزقی، جمله در کتب [ 78 ] خویشتن روایت کردهاند: عن عائشۀ أنّها قالت: / 25 ] و [مسلم: 5 / و بخاري [ 5
لما تُوُفّی رسول الله أتت فَاطِمَۀُ معَ الْعَبَّاس إلی أبی بَکْرٍ یَلْتَمِسَانِ مِیرَاثَهُمَا أرْضَهُ مِنْ فَدَكَ وَ سَ هْمَهُ مِنْ خَیْبَرَ فَقَالَ [لَهُمَا] أبُو بَکْرٍ روایۀ
عن رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله: إِنَّا مَعَاشِرَ الْأنْبِیَاءِ لانرث و لا نُورِثُ و مَا تَرَکْنَاهُ صَدَقَۀٌ فَهَجَرَتْهُ فَاطِمَ ۀُ وَ لَمْ تتکلم حَتَّی مَاتَتْ فَلَمَّا
تُوُفِّیَتْ فَاطِمَ ۀُ علیها السلام دفنها علیٌّ لیلا و لم یؤذن لها أبابکر و کان لعلیّ وجه من الناس حیاة فاطمۀ فَلَمَّا تُوُفِّیَتْ فَاطِمَ ۀُ انصرف
/ وجوه الناس عن علیّ. سأل عروة عن عائشۀ و قال ما بایع أبابکر ستۀ أشهر؟ قالت: لا و لا واحد من بنی هاشم. [بنگرید: بحار: 29
.(203
یعنی: روایت کردهاند از عایشه که وي گفت: چون رسول خدا را وفات رسید، فاطمه با عبّاس پیش ابوبکر آمدند و میراث طلب
کردند از فدك و از خیبر. ابوبکر گفت که: پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرموده است: ما جماعت پیغمبران میراث از کسی نگیریم و از
ما میراث نگیرند، و آنچه بگذاریم صدقه باشد. فاطمه از ابوبکر هجرت کرد و هرگز با وي سخن نگفت تا وفات کرد، و چون فاطمه
را وفات رسید، علیّ علیه السلام وي را به شب دفن کرد و ابوبکر را خبر نداد به وفات فاطمه، و در حال حیات فاطمه آبرویی بودي
در نزدیک مردمان، و بعد از وفات فاطمه، مهتران و پیشوایان قوم از علی برگشتند؛ و عروه از عایشه سؤال کرد و گفت: علی بر
ابوبکر شش ماه بیعت نکرد؟ عایشه گفت: نه علی و نه هیچ یک از بنی هاشم بیعت نکردند.
پس شش ماه خلافت کردن که بنیهاشم حاضر نباشند، و ایذاي فاطمه، و موت او با غضب و خشم بر ایشان، و خبر ناکردن ابوبکر
را در دفن فاطمه، نه
صفحه 166 از 282 الاشکال علیه:
ص: 157
دلالت تقوا است و نه دلالت سعادت، بلکه دلالت انتهاز فرصت است، و ایقاع امري به فلتت.
تنبیه:
سُوید بن غفله میگوید: دَخَلْتُ عَلَی [عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ] علیه السلام [بَعْدَ] الْعَصْ رِ فَوَجَدْتُهُ جَالِساً وَ بَیْنَ [یَدَیْهِ] صَحْفَۀ فِیهَا لَبَنٌ حَازرٌ
أجِدُ رِیحَهُ مِنْ شِدَّةِ حُمُوضَ تِهِ وَ فِی یَدِهِ رَغِیفٌ أرَي قُشَارَ الشَّعِیرِ فِی وَجْهِهِ وَ هُوَ یَکْسِرُ بِیَدِهِ أحْیَاناً فَإِذَا غَلَبَهُ وکَسَرَهُ بِرُکْبَتِهِ وَ طَرَحَهُ فِیهِ
فَقَالَ ادْنُ فَأصِبْ مِنْ طَعَامِنَا هَذَا؛ فَقُلْتُ: إِنِّی صَ ائِمٌ. فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَقُولُ: مَنْ مَنَعَهُ [الصَّوْمُ] مِنْ طَعَامٍ
یَشْتَهِیهِ کَ انَ حَقّاً عَلَی اللَّهِ أنْ یُطْعِمَهُ مِنْ طَعَامِ الْجَنَّۀِ وَ یَسْقِیَهُ مِنْ شَرَابِهَا قَالَ فقُلْتُ [لِفِضَّۀَ] وَ هِیَ قَائِمَ ۀٌ بقریب منه: وَیْحَکِ یَا فِضَّۀُ
ألاتَتَّقِینَ اللَّهَ فِی هَذَا الشَّیْخِ فلا تنخلون له الدقیق ما أکثر ما أري فی طعامه من النخالۀ؛ فقالت: لقد تقدم إلینا أن لا ننخل له طعاما
.[163 / [کشف الغمه: 1
و عن عديّ بن ثابت قال: أتی بعلیّ بن أبی طالب علیه السلام بفالوذجٍ فأبی أن یأکل منه و قال: شیءٌ لم یَأکُل منه رسولُ الله صلّی الله
.[163 / علیه وآله لا أحِبّ أن آکلَ منه [کشف الغمه: 1
و عن مجمع التیمی قال: خرج علیُ بن أبی طالب بسیف له إلی السوق فقال: مَنْ یَشْتَرِي سَیْفِی هَذَا فَلَوْ کَانَ عِنْدِي أربعۀ دراهم أشتري
[324 / به إزاراً ما بعته [بنگرید: بحار: 40
و عن ابنمردویه عن أبی مطر [دراصل: مطهر!] قال [أبِی مَطَر] قَالَ: خَرَجْتُ مِنَ الْمَسْجِدِ فَإِذَا رَجُلٌ یُنَادِي مِنْ خَلْفِی ارْفَعْ إِزَارَكَ فَإِنَّهُ
أتْقَی لِثَوْبِکَ وَ أبْقَی لَکَ وَ خُذْ مِنْ رَأْسِکَ إِنْ کُنْتَ مُسْلِماً فَمَشَیْتُ [ 79 ] [مِنْ] خَلْفِهِ وَ هُوَ مُؤْتَزِرٌ بِإِزَارٍ وَ مُرْتَدٍ بِرِدَاءٍ وَ مَعَهُ الدِّرَّةُ کَأنَّهُ
أعْرَابِیٌّ بَدَوِيٌّ فَقُلْتُ: مَنْ هذا؟ فَقَالَ لِی رَجُلٌ أرَاكَ غَرِیباً بِهَذَا الْبَلَدِ؟ قُلْتُ: أجَلْ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الْبَصْ رَةِ، قَالَ: هَذَا عَلِیٌّ أمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ
حَتَّی انْتَهَی إِلَی دَارِ بَنِی مُعَیْط وَ هُوَ سُوقُ الْإِبِلِ، فَقَالَ: بِیعُوا وَ لَا تَحْلِفُوا فَإِنَّ الْیَمِینَ [یُنْفِقُ السِّلْعَۀَ وَ یَمْحَقُ الْبَرَکَۀَ] ثُمَّ أتَی أصْحَابَ التَّمْرِ
فَإِذَا خَادِمَۀٌ تَبْکِی فَقَالَ مَا یُبْکِیکِ؟ قَالَتْ: بَاعَنِی
صفحه 167 از 282 الاشکال علیه:
ص: 158
هَذَا الرَّجُلُ تَمْراً بِدِرْهَمٍ فَرَدَّهُ مولاي [مَوَالِیَ] وَ أبَی أنْ یَقْبَلَهُ، فَقَالَ: خُ ذْ تَمْرَكَ وَ أعْطِهَا دِرْهَمهاً فَإِنَّهَا [خَادِمٌ] لَیْسَ لَهَا أمْرٌ، فَدَفَعَهُ،
فَقُلْتُ: أ تَدْرِي مَنْ هَذَا؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ أمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، فَصَبَّ تَمْرَهُ وَ أعْطَاهَا دِرْهَمَهَا [وَ] قَالَ: احِبُّ أنْ تَرْضَ ی عَنِّی؛
فَقَالَ: مَا أرض عنک الا اذا وفیتهم [ما أرْضَ انِی عَنْکَ إِذَا وَفَیْتَهُمْ حُقُوقَهُمْ]، ثُمَّ مَرَّ مُجْتَازاً بِأ صْحَابِ التَّمْرِ فَقَالَ: یَا أصْحَابَ التَّمْرِ
أطْعِمُوا الْمَسَاکِینَ یَرْبُو کَسْبُکُمْ ثُمَّ مَرَّ مُجْتَازاً وَ مَعَهُ الْمُسْلِمُونَ حَتَّی أتَی أصْحَابَ السَّمَکِ، فَقَالَ: لَا یُبَاعُ فِی سُوقِنَا [طَافٌ] ثُمَّ أتَی دَارَ
فُرَات وَ هُوَ سُوقُ الْکَرَابِیسِ، فأتی دکانا فَقَالَ: یَا شَیْخُ بِعنی قمیصاً یُساوي ثلاثَۀَ دَراهم [أحْسِنْ بَیْعِی فِی قَمِیصِی بِثَلَاثَۀِ دَرَاهِمَ] فَلَمَّا عَرَفَهُ
لَمْ یَشْتَرِ مِنْهُ شَیْئاً ثُمَّ أتَی آخَرَ فَلَمَّا عَرَفَهُ لَمْ یَشْتَرِ مِنْهُ شَیْئاً فَأتَی غُلَاماً حَدَثاً فَاشْتَرَي [مِنْهُ] قَمِیصاً بِثَلَاثَۀِ دَرَاهِمَ وَ لَبِسَهُ مَا بَیْنَ الرُّسْغَیْنِ إِلَی
الْکَعْبَیْنِ فقَالَ: حِینَ لَبِسَهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَزَقَنِی مِنَ الرِّیَاشِ مَا أتَجَمَّلُ بِهِ فِی النَّاسِ وَ أُوَارِي بِهِ عَوْرَتِی؛ فَقِیلَ لَهُ: یَا أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا
شَیْءٌ تَرْوِیهِ [عَنْ نَفْسِکَ] أوْ شَیْءٌ سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله عند الکسوة؟ قَالَ: بَلْ [شَیْءٌ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله
علیه وآله یَقُولُ عِنْدَ الْکِسْوَةِ] فَجَ اءَ أبُو الْغُلامِ صَاحِبُ الثَّوْبِ فَقِیلَ یَا فُلَانُ قَدْ بَاعَ ابْنُکَ الْیَوْمَ [مِنْ] أمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَمِیصاً بِثَلَاثَۀِ دَرَاهِمَ،
قَالَ: أ فَلا أخَ ذْتَ مِنْهُ دِرْهَمَیْنِ؟ فَأخَ ذَ أبُوهُ دِرْهَماً وَ جَ اءَ بِهِ إِلَی أمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هُوَ جَ الِسٌ عَلَی بَابِ [الرَّحْبَۀِ] وَ مَعَهُ
الْمُسْلِمُونَ فَقَالَ: أمْسِکْ هَذَا الدِّرْهَمَ یَا أمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، قَالَ: مَا شَأْنُ هَذَا الدِّرْهَمِ؟ قَالَ: إنّ القمیص الذي اشتریته ثمنه درهمان [کَانَ
.[333 -332 / ثَمَنُ قَمِیصِکَ دِرْهَمَیْن] فَقَالَ بَاعَنِی بِرِضَايَ وَ أخَذْتُ بِرِضَاهُ [بحار: 40
یعنی: سُوَید بن غفله میگوید که: پیش حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رفتم. وقت نماز دیگري بود و وي را یافتم که نشسته
بود و در پیش وي کاسهاي نهاده و در آن کاسه شیر ترش بود که بوي ترشی آن مییافتم، و در دست مبارك وي گرده نانی بود
که پوست جو در روي آن نان مییافتم و بهدست خود آن را میشکستی، و چنان خشک شده بود که گاهی بودي که بر زانو
نهادي و بشکستی و در آن شیر انداختی. مرا گفت که: به نزدیک این طعام
صفحه 168 از 282 الاشکال علیه:
ص: 159
آي. گفتم: یا حضرت! من روزه دارم. امیرالمؤمنین فرمودند که: من از رسول خدا شنیدم که میگفت: هر که به روزه باشد و
آرزوي طعامی کند و به واسطه روزه از آن طعام نخورد و وي را ترك کند، حقّ و سزاوار بود بر خداي تعالی که وي را از طعام
بهشت اطعام کند و از شراب بهشت بدهد. راوي میگوید که: من به کنیزك حضرت گفتم که در آن حال وي به نزدیک علی علیه
السلام ایستاده بود کهواي بر تو اي فضّه! شما از خدا نمیترسید درباره این پیر که آرد از براي او نمیپزید؟ این چه بسیار سپوس
است که در روي [ 80 ] نان وي میبینم؟ فضّه گفت که: اي سوید! امیرالمؤمنین علیه السلام خودش به ما گفتهاست که از براي او
آرد نپزیم.
و از عديّ بن ثابت روایت است که وي گفت: از براي علی پالودهاي آورده بودند. امیرالمؤمنین علیّ نمیخورد و میفرمود: چیزي
که رسول صلّی الله علیه وآله از آن نخورد، من هم نمیخواهم که بخورم.
و از مجمّع تیمی روایت است که وي گفت: علیّ علیه السلام یک باري به بازار آمد و شمشیر خود با خود داشت و میگفت:
کیست که این شمشیر از من بخرد؟ واگر به نزدیک من چهار درهم بودي که بدان ازاري بخرم هر آینه این شمشیر را نفروختمی.
و از ابن مردویه روایت است از ابی مطر که وي گفت: من از مسجد بیرون آمدم. ناگاه مردي از پس من آواز کرد که جامه خود
بردار که چون جامه برداري پاکیزهتر میباشد و دیرتر کهنه میشود، و از سر خود برگیر اگر مسلمانی؛ و من از پی وي برفتم. او
ازاري در خود گرفته و ردایی برخود فرو گذاشته، همچنانکه اعرابی بادیه نشینو درّهاي با خود داشت. من گفتم که: کیست این
مرد؟ پس شخصی گفت که، من تو را غریب میبینم در این شهر. گفتم: آري که من از اهل بصرهام. گفت: این علیّ بن ابی طالب
است. پس میرفت تا وقتی که به دار أبی معیط رسید و آن بازار شتر بود، وگفت: بفروش، سوگند مخور که سوگند کاسد میکند،
و برکت را میبرد، و نیست کند. بعد از
صفحه 169 از 282 الاشکال علیه:
ص: 160
آن امیرالمؤمنین علیّ به نزدیک اصحاب خرما رفت، وناگاه دیدیم که خادمهاي در آنجا میگریست. علیّ گفت: چرا میگریی؟
اوگفت که: این مرد خرما به یک درهم به من فروخت. چون پیش خواجه خود بردم او باز پس فرستاد. به نزدیک این مرد آوردم
نمیستاند و قبول نمیکند. پس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که: اي مرد! خرماي خود را بستان و آقچه [: سکه نقرهاي] این
عورت باز پس ده که او در این باب فرمانبردار است و اختیاري ندارد. آن مرد سخن علیّ نمیشنید. راوي میگوید که من گفتم:
اي شخص! تو هیچ میدانی که این چه کسی است؟ گفت: نه. گفتم: این علیّ بن ابی طالب است. در حال آن مرد خرما را بستد و
بر سر خرما ریخت و آقچه زن را به او داد. بعد از آن خداوند خرما گفت: یا علی! میخواهم که تو از من راضی باشی. علیّ علیه
السلام فرمود که: من از تو راضی نمیباشم الّا آنگهی که حق مردم را تمام بدهی. بعد از آن علی علیه السلام بگذشت و جماعت
مسلمانان همراه وي بودند تا آن زمان که به اصحاب ماهی رسید و گفت: در این بازار ماهی مرده بر سر آب افتاده باید که
نفروشند. بعد از آن بگذشت و به بازار کرباس آمد که دار فرات میگویند. به در دکّانی آمد و به صاحب دکّان میگفت که: اي
پیر! پیرهنی که به سه درهم ارزد به من بفروش. صاحب دکّان امیرالمؤمنین علیه السلام را بشناخت. پس علیّ علیه السلام هیچ چیز از
او نخرید و به پیش جوانی آمد و پیرهنی به سه درهم از او خرید و در پوشید و فرمود: الحمد لله الذي رزقنی من الریاش ما أتجمّل
به علی الناس و أواري به عورتی، یعنی: شکر و سپاس خدایی را که روزي من کرد جامهاي که از براي مردم درپوشم، و بزینت خود
کنم، و عورت خود را بدان بازپوشانم. گفتند: یا أمیرالمؤمنین! این چیزي است که تو روایت میکنی یا چیزي است که از پیغمبر
صلّی الله علیه وآله شنیدهاي به نزدیک جامه پوشیدن؟ علیّ علیه السلام گفت: بلکه از رسول خدا شنیدهام. پس پدر جوان خداوند
جامه که به دکّان آمد، به وي گفتند: امروز پسر تو پیراهنی به سه درهم به أمیرالمؤمنین فروخت؛ و پدر به پسر خود گفت که: تو
صفحه 170 از 282 الاشکال علیه:
ص: 161
چرا دو درهم از او نستدي؟ بایستی که بیش از دو درهم نگرفتی. در حال یک درهم از پسر بستد و پیش امیرالمؤمنین علیّ آورد، و
او نشسته بود و جماعت مسلمانان در خدمت وي بودند [ 81 ] امیرالمؤمنین آن درهم را از او نستد و گفت: این آقچه را چه بوده
است؟ گفت: آن پیرهن که تو بخریدي بهاي آن دو درهم بود. علیّ علیه السلام فرمود که: بدین بها بمن فروخت و من بدان راضی
بودم و به رضاي او این جامه را از او گرفتم.
ابوبکر شیرازي و قطاّن اصفهانی و صالحانی اصفهانی و ابن مردویه اصفهانی و ابونعیم الحافط الاصفهانی القرشی هر یکی در تفاسیر
کتب خویشتن از احادیث و غیره ذکر کردهاند که هیچ متّقی در قرآن نیست و هیچ مؤمنی الّا که علیّ رئیس است؛ و اگر کسی
خواهد که تقواي وي و شرح آن در ضبط آرد مجلدات برآید و لذلک ذکر العجلی فی نکت الفصول عن رسول اللّه صلّی الله علیه
وآله أنّه قال: أوحَی الله تعالی إلَیّ فی علیّ ثَلاثاً أنّه سیّدُ المُسلِمین و إمامُ المتّقین و قائد الغرّ المُحجّلین، یعنی: از براي این است که
عجلی ذکر کرده است در نکت الفصول که روایت از رسول خدا صلّی الله علیه وآله که وي فرمود: خداي تعالی سه نوبت وحی
کرد به من در حقّ علی که وي سیّد مسلمانان است، و امام متّقیان است، و قاید غرّ محجّلان است.
و صاحب مجتبی روایت میکند از ابو سعد محمّد بن محمّد بن محمّد بن الحسین المطرّز، عن أبی نعیم الحافظ إلی أبی صالح قال:
دَخَلَ ضِ رَارُ بْنُ ضَ مْرَةَ عَلَی مُعَاوِیَۀَ فَقَالَ لَهُ صِفْ لِی عَلِیّاً، فَقَالَ لَهُ: أوَ تُعْفِینِی [مِنْ ذَلِکَ] یا أمیر المؤمنین فَقَالَ: لَا أُعْفِیکَ، قَال: أما اذا
لابد فإنّه کَانَ وَ اللَّهِ بَعِیدَ الْمُدَي شَدِیدَ الْقُوَي یَقُولُ فَصْ لًا وَ یَحْکُمُ عَدْلًا ینفجر [یَتَفَجَّرُ] الْعِلْمُ مِنْ جَوَانِبِهِ وَ تنطق [تَنْطِفُ] الْحِکْمَۀُ مِنْ
نَوَاحِیهِ یَسْتَوْحِشُ مِنَ الدُّنْیَا وَ زَهْرَتِهَا وَ یَسْتَأْنِسُ بِاللَّیْلِ وَ ظلمته [وَحْشَ تِهِ] کَ انَ وَ اللَّهِ غَزِیرَ الْعَبْرَةِ طَوِیلَ الْفِکْرَةِ یُقَلِّبُ کَفَّهُ وَ یُخَاطِبُ
نَفْسَهُ [وَ یُنَاجِی رَبَّهُ] یُعْجِبُهُ مِنَ اللِّبَاسِ مَا قصر [خَشُنَ] وَ مِنَ الطَّعَامِ مَا جَشَبَ کَانَ وَ اللَّهِ [فِینَا] کَأحَدِنَا یُدْنِینَا إِذَا أتَیْنَاهُ وَ یُجِیبُنَا إِذَا سَألْنَاهُ
وَ کان مع تقربه إلینا و قربه منا لَا نُکَلِّمُهُ هیبۀً [لِهَیْبَتِه] فَإِنْ تَکلم
صفحه 171 از 282 الاشکال علیه:
ص: 162
فَعَنْ مِثْلِ اللُّؤْلُؤِ الْمَنْظُومِ یُعَظِّمُ أهْلَ الدِّینِ وَ یُحِبُّ الفقراء و الْمَسَاکِینَ لَا یَطْمَعُ الْقَوِيُّ فِی بَاطِلِهِ وَ لَا یَیْأسُ الضَّعِیفَ مِنْ عَدْلِهِ فاشْهِدُ اللَّهِ
لَقَدْ رَأیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ غَارَتْ نُجُومُهُ یتمیّل فی محرابه قابضاً [وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ] عَلَی لِحْیَتِهِ
یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ فَکَأنِّی أسْمَعُهُ الأن وَ هُوَ یَقُولُ یَا ربّنا یا ربّنا یتضرّع الیه ثم یقول للدنیا: [یا دنیا یا دنیا!] أبِی
تَعَرَّضْتِ أمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ غُرِّي غَیْرِي لَا حَاجَ ۀَ لِی فِیکِ قَدْ أبَنْتُکِ ثَلَاثاً [لَا رَجْعَۀَ لِی فِیهَا] فَعُمُرُكِ قَصِ یرٌ و محلک حقیر
و خطرك کثیر [وَ خَطَرُكِ یَسِیرٌ وَ أمَلُکِ حَقِیرٌ] آهِ آهِ مِنْ قِلَّۀِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَۀِ الطَّرِیقِ [وَ عِظَمِ الْمَوْرِد] فَوَکَفَتْ دُمُوعُ مُعَاوِیَۀَ
عَلَی لِحْیَتِهِ و جعل یَنشفهَا [بِکُمِّهِ] قد اخْتَنَقَ الْقَوْمُ بِالْبُکَاءِ، فقال کذا کان [ثُمَّ قَالَ کَانَ وَ اللَّهِ] أبُو الْحَسَنِ رحمه الله؛ فَکَیْفَ کَانَ حُبُّکَ
إِیَّاهُ؟ قَالَ کَحُبِّ أُمِّ مُوسَی لِمُوسَی وَ أعْتَذِرُ إِلَی اللَّهِ مِنَ التَّقْصِیرِ قَالَ: کیف وکان وجدك علیه یا ضرار؟ [فَکَیْفَ صَبْرُكَ عَنْهُ یَا ضِرَارُ]
156 آنچه در کروشه آمده از بحار / قَالَ: وجد من ذُبِحَ واحدها فی حجرها لاترقی دمعتها و لا یسکن لوعتها ثم قام فخرج. [بحار: 84
است.]
یعنی: روایت است از ابی نعیم حافظ که ابو صالح گفت: ضرار بن ضمره در پیش معاویه رفت. معاویه وي را گفت: از براي من علیّ
[ را وصف کن. ضرار گفت: آیا مرا عفو میکنی؟ معاویه ملعون گفت: من تو را عفو نمیکنم. ضرار گفت: چون لابدّ است [ 82
واللّه که علیّ غایتی و پایانی دور داشت، و قوّتهاي سخت داشت، و سخن او فصل خطاب باشد، و حکم او به عدل و راستی باشد،
و علم از جوانب او روان میشد، و حکمت از نواحی او گویا میشد. از دنیا و آرایش او در وحشت بود، و آرام او با شب و تاریکی
وي بود. واللّه که گریه وي بسیار میبود، و اشک او فراوان بود، و اندیشه و فکر وي دراز میبود. پنجه خود گردانیدي و به نفْس
خود خطاب کردي، و از جامه آن پوشیدي که کوتاه بودي، و از طعام آن خوردي که کمتر بودي و بیلذّت بودي. واللّه که در
میان ما مثل یکی از ما بودي. چون پیش وي میرفتیم ما را به خود نزدیک کردي، و چون سؤال میکردیم ما را جواب دادي، و با
وجود
صفحه 172 از 282 الاشکال علیه:
ص: 163
این تواضع و لطف و کَرَم و نزدیکی که به ما کردي و ما را به خود نزدیک گردانیدي، از هیبت وي با وي سخن نمیگفتیم، و چون
سخن گفتی همچون درّ و مروارید پیوسته دُرَر بارِ گهرنثار گفتی. اهل دین را بزرگ داشتی، و درویشان و مسکینان را دوست
داشتی. قوي در باطل وي طمع نکردي، یعنی این امید نداشتی که علی سبب باطل وي باطلی بکند، و ضعیف و ناتوان از عدل وي
ناامید نشدي. خدا را به گواه خود میگیرم که من وي را دیدم در بعضی مواقف نماز شامی که شب پرده فروگذاشته بود و او خود
را در محراب، پیش خداي- عزّوجلّ- بداشته، محاسن خویش در دست گرفته، همچون شخص مارگزیده، و گریان همچون مصیبت
و اندوه رسیده، و گوئیا که این هنگام از او میشنوم که میگوید: یا ربّنا! یا ربّنا! و تضرّع و زاري میکند به درگاه خدا، و دنیا را
میگفت: اي دنیا! از من دور شو. خود را بر من جلوه میکنی و چون منی را به خود مُشتاق میکنی؟ هیهات! هیهات! غیر مرا فریب
ده، و این غریو و اضطراب را کمتر کن که تو را سه طلاق دادم و از خود جدا کردم، چون عمر تو کوتاه است، و محل تو حقیر
است، و زحمت و مشقّت و رنج تو بسیاراست. آه! آه! از قلّت زاد و درازي راه قیامت و معاد و سفر دور و وحشت آن راه. چون
معاویه این کلمات را بشنید اشک از دیده وي روان شد و به ریش وي فرود آمد که خود را از گریه نگه نتوانست داشت، و قوم که
حاضر بودند همه در گریه آمدند. پس معاویه گفت: همچنین بود ابو الحسن، یعنی علیّ بنابی طالب. حزن و اندوه تو بر او چگونه
استاي ضرار؟
[ضرار] گفت: چون حزن واندوه کسی که یک بچّه داشته باشد، او را در دامن وي بکشند که اشک ازچشم وي باز نمیاستد و غم
و اندوه فراق وي ساکن نمیشود. بعد از آن ضرار برخاست و بیرون رفت.
فی منتهی المآرب للقطّان اصیل الدّین المحدّث و فی سایر التّواریخ وارد است که، امیر مؤمنان روز اوّل خلافت خویشتن به بیت
المال رفت و چندین هزار دینار که در وي بود همه را بر مستحقّان صرف کرد و تهیدست از آنجا
صفحه 173 از 282 الاشکال علیه:
ص: 164
بیرون آمد، و سه درهم به قرض گرفت و به جامهاي بداد و در پوشید. چون سر آستین را زیادهتر یافت از سر انگشتان، پیش
اسکافی رفت تا آن زیادتی را ببرید. اسکاف خواست که سر آستین را نورده کند. فرمود: نه. رها کن تا باشد که مرا چنین نیز لایق
[ است. [ 83
بدین سبب بود که بهشت مشتاق او شد به روایات وافره، کما ورد فی المنتهی و المجتبی و نکت الفصول عن ابن بریدة عن أبیه قال:
قال رسول الله صلّی الله علیه وآله: إنّ الجنّۀ لَتُشتاق إلی أربعۀ: علیّ و سلمان و أبیذر و المقداد.
و عنه أیضا عن النّبی صلّی الله علیه وآله أنّه قال ذات یوم: إنّ الله تعالی أمرنی أن أحبّ أربعۀ منأصحابی و أخبرنی أنّه یُحبّهم قال
فقلنا: مَن هم یا رسول الله؟ قال: و ان علیّا ثم ذکر فی الیوم الثانی و الیوم الثالث فقال: إنّ علیّا منهم و المقداد بن أسود الکندي و
.[324 / سلمان و أبیذر الغفاري [بحار: 22
و منه عن أبی نعیم الحافظ صاحب جامع العلوم قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله:
إِذَا کَ انَ یَوْمُ الْقِیَامَۀِ نُصِبَ [لِی] مِنْبَرٌ طُولُهُ ثَلَاثُونَ مِیلًا ثُمَّ یُنَادِي مُنَادٍ مِنْ بُطْنَانِ الْعَرْشِ أیْنَ مُحَمَّدٌ حبیب الله؟ فأجبت. فیقا ارق. فرقی
فیقف دونی، فیعلم جیع الخلائق أنّ محمداً سیّد المرسلین و أن علیّاً سیّد الوصیین. قال أنس: فقام إلیه رجلٌ من الانصار [فَأُجِیبُ فَیُقَالُ
لِی ارْقَ فَأکُونُ فِی أعْلاهُ، ثُمَّ یُنَادِي الثَّانِیَۀَ أیْنَ عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ فَیَکُونُ دُونِی بِمِرْقَاةٍ فَیَعْلَمُ جَمِیعُ الْخَلائِقِ بِأنَّ مُحَمَّداً سَیِّدُ الْمُرْسَلِینَ وَ
أنَّ عَلِیّاً سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ فَقَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ] فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَنْ یُبْغِضُ عَلِیّاً بَعْدَ هَذَا فَقَالَ: یَا أخَا الأنْصَارِ لا یُبْغِضُهُ مِنَ قُرَیْشٍ إِلّا مشرك
[سَفَحِیٌ] وَ لا مِنَ الأنْصَارِ إِلّا یَهُودِيٌّ وَ لا مِنَ الْعَرَبِ إِلّا دَعِیٌّ وَ لا مِنْ سَائِرِ النَّاسِ إِلّا شَقِی
[222 / [بحار: 39
یعنی: همچنان که در کتاب مجتبی ومنتهی و نکت الفصول آمده است روایت از ابن بریده از پدرش که پیغمبر علیه السلام فرمود
که، بهشت با عظمت مشتاق چهار کس است: علیّ و سلمان و ابیذر و مقداد.
و هم روایت از او است از پیغمبر علیه السلام که فرمود: یک روزي به درستی خداي تعالی فرموده است که چهار کس را از
اصحاب خود دوست
صفحه 174 از 282 الاشکال علیه:
ص: 165
دارم، وخبر داد مرا حضرت عزّت که او ایشان را دوست میدارد. راوي میگوید که: من گفتم: ایشان کیستند یا رسول اللّه! فرمود
که، علی از این چهار کس است. بعد از آن پیغمبر صلی الله علیه وآله در روز دویّم و سیّم گفت که: علی از ایشان است و مقداد
اسود کندي و سلمان و ابوذر غفّاري.
و روایت است از ابی نعیم حافظ اصفهانی که، پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: چون روز قیامت باشد، منبري بنهند که درازي آن
سی میل بود [و هر سه میل یک فرسنگ باشد]. بعد از آن منادي ندا کند از بطنان عرش که کجا است محمّد حبیب خدا؟ من
جواب دهم. مرا گویند براین منبر رو. من بر آن منبر روم و بر بالاي وي باشم. بعد از آن منادي، دوّم نوبت ندا کند که کجا است
وصیّ او علیّ بن ابی طالب؟ پس علی را گویند براین منبر رو. پس او هم بر آن منبر آید و نزدیک من بایستد تا همه خلایق میدانند
که محمّد سیّد پیغمبران است و علی سیّد وصیّان است. انس گفت: بعد از آن که پیغمبر این را فرمود، مردي از انصار برخاست و
گفت: یا رسول اللّه! پس که باشد که علی را دشمن دارد؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: اي برادر انصار! از قریش وي را
دشمن ندارد الّا مشرکی، و از انصار وي را دشمن ندارد الّا جهودي، و از عرب وي را دشمن ندارد الّا حرامزادهاي، و از دیگر
مردمان وي را دشمن ندارد الّا بدبختی.
و انتماء زهد جمله زهّاد و انتساب تقوا جمله متّقیان و صفاي جمله متصوّفه و عبادات جمله [ 84 ] متعبّدان اوّلًا و آخراً منسوب است به
او، و او مقدّم القدم بر کل، و دلیل بر این آن که علما و صلحا و زهّاد و اصحاب چون سلمان و ابوذر و ابن عبّاس وامثال ایشان جمله
تلمیذ و خدمتکار و مرید او بودند، و التجاي ایشان با او بودي نه شیوخ آخر.
گویند که: ایشان اهل جنّتاند، و رسول بشارت داد ایشان را به بهشت خلد به احادیث و روایات مختلفه در کتب ایشان.
الاشکال علیه: در کتاب اربعیندر مناقب امیرالمؤمنین از تصانیف أخطب
صفحه 175 از 282 الاشکال علیه:
ص: 166
الخطبا أبی الموفق بن احمد المکی ثمّ الخوارزمی إلی سلمان عن النّبی علیه السلام أنّه قال لعلیّ علیه السلام:
یَا عَلِیُّ تَخَتَّمْ بِالْیَمِینِ تَکُنْ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنِ الْمُقَرَّبُونَ قَالَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ قَالَ فَبِمَ [بِمَا] أتَخَتَّمُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ
بِالْعَقِیقِ الْأحْمَرِ فَإِنَّهُ جَبَلٌ آمَنَ باللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْوَحْدَانِیَّۀِ وَ لِی بِالنُّبُوَّةِ وَ لَکَ [یَا عَلِیُ] بِالْوَصِ یَّۀِ وَ لِوُلْدِكَ بِالْإِمَامَۀِ وَ لِمُحِبِّیکَ بِالْجَنَّۀِ وَ
لِشِیعَۀِ وُلْدِكَ بِالْفِرْدَوْسِ
[280 / [بحار: 27
و فی مصنّفه الی ابن مسعود عن النّبی علیه السلام أنّه قال:
لَمَّا خَلَقَ الله آدَمَ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ عَطَسَ آدَمُ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ فَأوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْهِ و بشّرَهُ بالمغفرة و قال: وعِزَّتِی وَ جَلالِی لَوْ لا
عَبْدَانِ أُرِیدُ أنْ أخْلُقَهُمَ ا فِی دَارِ الدُّنْیَا مَا خَلَقْتُکَ قَالَ: إِلَهِی فَیَکُونَانِ مِنِّی قَالَ نَعَمْ یَا آدَمُ ارْفَعْ رَأْسَکَ انْظُرْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ فَإِذَا مَکْتُوبٌ
عَلَی الْعَرْشِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ نَبِیُّ الرَّحْمَ ۀِ وَ عَلِیٌّ مُقِیمُ الْحُجَّۀِ مَنْ عَرَفَ حَقَّ عَلِیٍّ زَکَی وَ طَابَ وَ مَنْ أنْکَرَ حَقَّهُ لُعِنَ وَ خَابَ أقْسَ مْتُ
بِعِزَّتِی و جلالی أنْ أُدْخِلَ الْجَنَّۀَ مَنْ أحَبّهُ وَ إِنْ عَصَانِی وَ أقْسَمْتُ بِعِزَّتِی أنْ أُدْخِلَ النَّارَ مَنْ عَصَاهُ وَ إِنْ أطَاعَنِی.
[10 / [بحار: 27
و به عن أنس قال: قال رسول الله صلّی الله علیه وآله:
إذا کانَ یوم القیامۀ یُنادي علیّ بن أبی طالب بسبعۀ أسماء: یا صدیق یا دالّ یا عابد یا هادي یا مَهدي یا فَتی یا علیّ! مُر أنت و شیعتُک
إلی الجنّۀ
[282 / [الصراط المستقیم: 1
یعنی: اخطب خوارزمی آورده است روایت از سلمان که پیغمبر صلّی الله علیه وآله علی را فرمود که: یا علی! انگشتري به دست
راست خود کن تا تو از جمله نزدیکان حضرت عزّت باشی. گفت: این نزدیکان حضرت عزّت کیستند؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله
فرمود که: جبرئیل و میکائیل علیهما السلام اند فرمود: یا حضرت! چه انگشتري در دست کنم؟ پیغمبر فرمود: انگشتري از عقیق
سرخ، که آن کوهی است که تصدیق کرده است و ایمان آورده و باور داشته خداي را به وحدانیّت، و مرا به پیغمبري و رسالت، و
تو را به وصیّت، و فرزندان تو را به امامت، و دوستان تو را به بهشت، و شیعه فرزندان تو را به فردوس.
صفحه 176 از 282 الاشکال علیه:
ص: 167
و همچنین اخطب آورده است روایت از عبداللّه مسعود کهپیغمبر علیه السلام فرمود که: چون خداي تعالی آدم را بیافرید و روح را
بر بدن وي دمید، آدم علیه السلام عطسه کرد. پس گفت: الحمد لِلّه. خداي تعالی بدو وحی کرد و وي را بشارت داد به مغفرت و
رحمت کهیَرْحَمکَ رَبُّکَ، و حق تعالی فرمود که: یا آدم! اگرنه از براي وجود آن دو بنده بود که میخواهم ایشان را بیافرینم در
دنیا، من تو را هرگز نیافریدمی، و آن دو بنده مراد محمّد و علیّ است. آدم گفت: الهی! این هر دو بنده از من باشند؟ حق تعالی
فرمود: آري. اي آدم! سر بردار و نظر بر بالا کن [ 85 ]. آدم بر بالا نگرید. ناگه دید که بر عرش نوشته شده بود: لا اله الا الله، محمّد
نبیُّ الرحمۀ و علیُّ مقیمُ الحجّ ۀ هر که حقّ علی بشناسد، و بداند او پاك است و پاکیزه؛ و هر که حقّ وي را نشناسد، و انکار وي
کند، او در لعنت است و بیبهره. سوگند یاد میکنم به عزّت و جلال منکه من در بهشت برم آن کس را که علی را دوست دارد و
اگر چه مرا عصیان کرده باشد؛ و سوگند یاد میکنم به عزّت و جلال منکه من به آتش دوزخ در آرم آن کس را که فرمان وي
نبرد و وي را دشمن دارد اگرچه طاعت من داشته باشد.
و از انس مالک روایت است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: چون روز قیامت باشد، علی را ندا کنند و به هفت نام وي را
خوانند: یا صدّیق، یا دالُّ، یا عابد، یا هادي، یامهدي، یا فتیَ، یا علی! تو و شیعه تو بروید به بهشت.
امام ائمّۀ اصحاب الاحادیث الدَّربندي [شاید: الحسن بن محمد الدربندي] روایت کند از رسول أنّه قال علیه السلام: إنّ علیًا و فاطمۀ
.[76 / والحسن والحسین فی حظیرة من حظائر القدس سقفها عرش الرّحمن [بحار: 43
یعنی: پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: به درستی که علیّ و فاطمه و حسن و حسین در حظیرهاي باشند از حظیرههاي قدس، و سقف
آن حظیره عرش خداي رحمان بود.
و روایت عجلی گفته شد که جنّت مشتاق است به علیّ و سلمان و ابوذر و
صفحه 177 از 282 الاشکال علیه:
ص: 168
مقداد؛ و رُوِيَ علیٌ و عمّارٌ؛ و در کتاب مقاتل وارد است که: لا یُلْقَی مُؤْمِنٌ و لا مؤمنۀ إِلأ وَ فِی قَلْبِهِ وُدٌّ لِعَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ [بحار:
355 ] و رُوي: لایبقی مؤمن و لا مؤمنۀ. مفهوم این است که هیچ مردي مؤمن و زن مؤمنه را نبینند الّا که در دل وي دوستی علی /35
بن ابی طالب بود. یعنی مؤمن و مؤمنه آنند که محبّت علی دارند، و آن کس که محبّت وي ندارد، ایمان ندارد.
و درکتاب منتهی المآرب آمده: عن ابن عباس أنّه قال: الفلق وادٍ فی جهنّم فیه ثلثمائۀ رحی کلّ رحی مسیرة عام تطحن تلک
الطاحونات عظام مُبغضی أهل بیت رسول الله صلی الله علیه وآله. قال الله تعالی: قل أعوذ- أمتنع بالله و بحبّ أهلالبیت- بِرَبِّ الفَلَق
مِن شَرِّ- تلک الوادي و عذابه.
39 ) عن أنس عن النّبی صلّی الله علیه وآله أنّه قال لی: یا - و فیه فی قوله تعالی: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَۀٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (عبس: 38
أنس! هی وجوهنا وجوه بنی عبدالمطلب أنَا و علیٌّ و حمزة و حسن و الحسین وفاطمۀ نَخرُجُ مِن قُبورِنا و نور وجوهنا کالشمس
.[423 / الضاحیۀ [شواهد التنزیل: 2
و فیه فی قوله: وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ
(التکویر: 7) عن ابن عباس: قَالَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَوْمَ الْقِیَامَۀِ إِلَّا إِذَا قَطَعَ الصِّرَاطَ زَوَّجَهُ اللَّهُ عَلَی بَابِ الْجَنَّۀِ بِأرْبَعِ نِسْوَةٍ مِنْ نِسَاءِ الدُّنْیَا وَ
سَبْعِینَ [ألْفَ] حُورِیَّۀٍ مِنْ حُورِ الْجَنَّۀِ إِلّا عَلِیَّ بْنَ أبِی طَالِبٍ فَإِنَّهُ زَوجَ الْبَتُولَ فَاطِمَ ۀَ فِی الدُّنْیَا وَ هُوَ زَوْجُهَا [فِی الاخِرَةِ فِی الْجَنَّۀِ] لَیْسَتْ
154 ]. قَالَ / لَهُ زَوْجَ ۀٌ فِی الْجَنَّۀِ غَیْرُهَا مِنْ نِسَاءِ الدُّنْیَا لَکِنْ لَهُ فِی الْجِنَانِ سَبْعُونَ ألْفَ حُوراء لِکُلِّ حوراءٍ سَبْعُونَ ألْفَ خَادِمٍ [بحار: 43
رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَوْماً لِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: یَا عُمَرُ! إِنَّ فِی الْجَنَّۀِ لشَجَرَةً مَا فِی الْجَنَّۀِ قَصْرٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَنْزِلٌ وَ لَا مَجْلِسٌ إِلَّا وَ
فِیهِ غُصْنٌ مِنْ أغْصَانِ تِلْکَ الشَّجَرَةِ، وَ أصْلُ تِلْکَ الشَّجَرَةِ فِی دَارِي ثُمَّ مَ َ ض ی [ 86 ] عَلَی ذَلِکَ ثَلَاثَۀُ أیَّامٍ، ثُمَّ قَالَ رسول الله: یَا عُمَرُ إِنَّ
فِی الْجَنَّۀِ لَشَجَرَةً مَا فِی الْجَنَّۀِ قَصْ رٌ وَ لَا دَارٌ وَ لَا مَنْزِلٌ وَ لَا مَجْلِسٌ إِلَّا وَ فِیهِ غُصْنٌ مِنْ أغْصَانِ تِلْکَ الشَّجَرَةِ، [وَ أصْلُ تِلْکَ الشَّجَرَةِ] فِی
دَارِ أمیرالمؤمنین عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ؛ فَقَالَ عُمَرُ:
صفحه 178 از 282 الاشکال علیه:
ص: 169
قلت ذلک الیوم إنّ أصل تلک الشجرة فی دار علی بن ابی طالب؟ فَقَالَ صلّی الله علیه و آله: یَا عُمَرُ أمَا عَلِمْتَ أنَّ مَنْزِلِی وَ مَنْزِلَ أمیر
المؤمنین [عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ] علیه السلام فِی الْجَنَّۀِ وَاحِد وقصري و قصر عَلیٍّ فِی الجَنّۀِ واحد و سریري و سریرُ عَلیٍّ فی الجنّۀِ واحد؟
فقال عمر: یا رسول الله فإذا هَمّ أحَ دُکُم بجماع أهله کیف یصنع؟ قال: یا عُمَرُ! یَضرِبُ الله بیننا الحجاب من النُّور إلی أن یفرغ أحدنا
من حاجته ثُمّ یرفع عنّا فنحن إخوانا علی سُرُرٍ مُتَقابِلین،
یعنی: روایت از عبداللّه عبّاس میکند که وي گفت: فلق که حق تعالی میفرماید در سوره
قل أعوذ بربّ الفلق،
آن فلق، وادي است در دوزخ که در آن وادي سیصد آسیاب است. هر آسیابی یک ساله راه است. آن همه آسیابها استخوانهاي
دشمنان اهل بیت رسول خدا را خُرد میکند، و حق تعالی فرمود: بگو: پناه میدهم و بازداشت به خدا میکنم به محبّت اهل بیت.
پناه به خداوند فلق میبرم از شرّ آن وادي و عذاب و عقوبت آن.
و در این کتاب است در تفسیر قول خداي تعالی:
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَۀٌ مُسْتَبْشِرَةٌ
39 ) مفهوم این است که رويها باشند آن روز که قیامت است روشن و خندان و شادان. روایت از انس است از پیغمبر - (عبس: 38
صلّی الله علیه وآله که گفت: اي انس! این رويهاي شادان و خندان و نورانی، رویهاي مااند که فرزندان عبدالمطلبیم- من و علیّ و
جعفر و حمزه و حسن و حسین و فاطمه- که چون از گورهاي خود بیرون آییم، نور رويهاي ما همچون نور آفتاب بود در وقت
چاشتگاه.
و در این کتاب است در تفسیر آیه وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (تکویر: 7) یعنی: چون نفسها را جفت گردانند. روایت از عبداللّه عباس
است که، هیچ مؤمنی نباشد روز قیامت الّا که چون از صراط بگذرد و به در بهشت رسد، خداي تعالی جفت وي گرداند و به وي
دهد بر در بهشت چهار زن را از زنان دنیا، و هفتاد حوري را از حوریان بهشت الّا علیّ بن ابی طالب را که او شوهر بتول فاطمه زهرا
است در دنیا و شوهر او است در بهشت، و او را از زنان دنیا به جز
صفحه 179 از 282 الاشکال علیه:
ص: 170
از فاطمه زهرا زنی دیگر نباشد، لکن علیّ را باشد در بستانهاي بهشت هفتاد حوري، و هر حوري را هفتاد هزار خدمتکار باشد.
و در این کتاب است روایت از ابوهریره که پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت یک روزي به عمر خطّ اب که، اي عمر! به درستی که
در بهشت درختی است که هیچ قصري و سرایی و منزلی و نشستنگاهی در بهشت نباشد الّا که شاخی از شاخههاي آن درخت در او
بود، و اصل و بیخ آن درخت در سراي من است. بعد از آن سه روز بر این بگذشت. پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: اي عمر! به
درستی که در بهشت درختی است که هیچ قصري و سرایی و منزلی و نشستنگاهی در بهشت نبود الّا که شاخی از شاخههاي آن
درخت در آنجا بود، و اصل و بیخ [ 87 ] آن درخت در سراي امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب است. عمر گفت: یارسول اللّه! تو آن
روز فرمودي که، اصل آن درخت در سراي من است، و امروز فرمودي که، اصل آن درخت در سراي علی بن ابی طالب است؟
پیغمبر علیه السلام فرمود که: اي عمر! تو ندانستهاي که منزل من و منزل علی در بهشت یکی است، و قصر من و قصر علی در بهشت
یکی است، و تخت من و تخت علی در بهشت یکی است؟ عمر گفت: یا رسول اللّه! چون یکی از شما خواهد که با اهل خود
صحبتی بکند چگونه کند؟ پیغمبر گفت: اي عمر! خداي تعالی از براي ما پردهاي از نور ببندد، تا آن زمان که یکی از ما از حاجت
خود فارغ شود. بعد از آن پرده را بردارد از میان ما، و ما باشیم برادران بر تختها نشسته، روي در روي یکدیگر کرده.
و تفسیر شیرازي وتفسیر قطّان اصفهانی و مجتبی اصفهانی و مناقب ابوبکر بن مردویه و کتاب ابو نعیم الحافظ صاحب جامع العلوم و
امثال این دلالت میکند که علی بااولاد و شیعه از اهل جنّتاند چنان که گفته شد در فصول متقدّمه، و سوره هلأتی علی الانسان
دلیل است بر صدق این جمله، کما قال الله تعالی:
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْ رَةً وَ سُرُوراً وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّۀً وَ حَرِیراً مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَی الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا
زَمْهَرِیراً وَ دانِیَۀً
صفحه 180 از 282 الاشکال علیه:
ص: 171
عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَۀٍ مِنْ فِضَّۀٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا
15 ) الی قوله تعالی: - (انسان: 11
کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً.
خصم میگوید که: بشارت به جنّت، دلالت خلافت ایشان است. عجب! عمّار و عبداللّه سلام و اویس قرنی و سلمان و ابوذر و
مقداد و حسن و حسین و عقیل و فاطمه و خدیجه وامّ أیمن و شیعه اهل بیت از جمله مبشّرانند هم از قول مخالفان، و پیش خصم
ایشان خلیفه نیستند.
تنبیه:
مذهب سنّیان چنان است که یُمکن که حق تعالی به در مرگ، ایمان از بنده باز ستاند و کفر به وي دهد، و مقام ابوجهل در جهنّم به
محمّد دهد، وجاي محمّد در جنّت به ابوجهل دهد- و حاشا و کلا من هذا المَقال- و چون وي مالکُ المُلک است و تصرّف در
ملک خویشتن میکند، از وي این نوع هیچ قبیح نبود، زیرا که ظلم به نزدیک خصم تصرّف است در مِلک غیر، و اینجا نه چنان
است. پس چگونه قطع کردهاند که این جماعت از عشره مبشّرهاند. یُمکن که حق تعالی به نزد مرگ، ایمان از ایشان باز ستانیده
باشد، و کفر بر ایشان داده، و ایشان از جمله مبشّره باشند به دوزخ که فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (آل عمران: 21 ) و نحوها من الایات فیها.
ابوبکر است عِند این که مستحقّ دوزخ شود. به قول خصم نیز کریم باشد آنجا، کما قال اللّه تعالی: « اکرم » و آنچه خصم گفت
ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ
(دخان: 49 )، و دلیل بر این است که در کتاب مواعظ و زواجر که سنّی جمع کرده است آمده که، چون عمر را حالت مرگ رسید،
جزع و فزع و اضطراب میکرد و فریاد میخواست. عبداللّه عبّاس به عیادت او رفت و از وي این حالات را مشاهده کرد. از طریق
خوف و تقیّه گفت: ماتَ رسولُ الله و هو عنک راضٍ، یعنی: رسول خدا وفات کرد و او از تو راضی بود، و تو بحمد اللّه که در
اسلام [ 88 ] چندین تقدّم داري، و در دین چندین منابر و مساجد بنهادي،
صفحه 181 از 282 تنبیه:
ص: 172
و چندین حقوق تو بر دین ثابت شد. عمر گفت: هیهات! هیهاتیابن عبّاس! راضی شدم که دنیا و مافیها را بدهم و از عذاب خدا
خلاصی یابم، و هنوز هیچ نکرده باشم.
و هم در فتوح ابن اعثم کوفی و وي از جمله علماي اهل سنّت است آمده که چون عمر در سکرات موت افتاد و اشراط و علامات
مرگ بر وي ظاهرشد از این نوع میگفت، و روي به پسر خود عبداللّه کرد و گفت: لو رأیت أباك یقاد الی النار، أتفدنیه؟ قال: نعم
بجمیع طارفی و طالدي. [در فتوح چاپی: یا بنیّ! لو أنّک رأیت غدا أباك یقاد إلی النار أما تفدیه؟ فقال عبد الله: بلی بجمیع ما
329 ] یعنی اگر تو ببینی که پدر تو را کشند و به آتش دوزخ برند تو او را باز خري. عبداللّه عمر گفت: / ملکت من طارف و تالد: 2
آري. مجموع مال خود، از نو و کهنه میدهم و تو را بازخرم، و به دو گواه عدل از سنّیان روشن شد که آن بشارت به جهنّم است نه
به جنّت.
گواه سیّم در کتاب فعلت فلاتلم همچنین آمد هم از عمر و هم از ابوبکر با چند مزید که وي کرده است، و من آن باب در کتاب
کامل در سقیفه گفتهام به بسط تمام، اما تفدیه او چنان است که حقّ تعالی گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ
أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدي بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (آل عمران: 91 ) یعنی: به درستی که آن کسانی
که کافر شدند و بمردند و کافر بودند، از هیچ یک از ایشان قبول نکنند روز قیامت. اگر مجموع زمین پر از زر سرخ بدهد و خواهد
که خود را باز خرد، و ایشان را عذابی دردناك باشد.
و از روایت خصم، رُبع قرآن و سی و سه هزار حدیث در حقّ علی و اهل بیت او آمده، و ایشان این جمله طرح کردند فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ
ظُهُورِهِمْ (آلعمران: 187 ) چگونه مستحق بهشتند؟ و اگر عثمان بود، چنان که سنّیان گویند، عمار را بزد و وي از جمله مبشّره بود، و
ابوذر را از شهر براند که حبیب رسول بود، و مروان حکم- لعنه اللّه- را که طرید رسول بود، بازخواند، و چند اجزاي
صفحه 182 از 282 تنبیه:
ص: 173
قرآن را بسوخت تا که عایشه وي را به حرّاق المصاحف خواندي؛ و صاحب کتاب البدعه- و وي ازاصفهان بود- هم گفته است
کهوي قرآن را بسوخت و به اجماع مسلمانان مقتول آمد، و قَتَله او مستحقّان قصاص نبودند، چنان که در آخر معالم کلامی امام فخر
رازي ذکر کرده است؛ شخصی که چنین باشد چگونه بهشتی تواند بود؟
75 ] قشیري در صحاح خود آوردهاند که، رسول صلّی / 66 ] و [ابوبکر] جوزقی [نیشابوري م 388 ] و [مسلم: 5 /4 ؛37 / و بخاري [ 1
الله علیه وآله درمرض موت گفت: ایتونی بدواةٍ و قرطاسٍ أکتُبُ لکم کتاباً لن تَضلُّوا بعدي، یعنی: دواتی و کاغذي براي من آرید تا
از براي شما کتابی بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید. عمر ... گفت: دَعُوا الرّجل فإنّه یَهجُر حسبنا کتاب الله؛ فَتَخاصَ مَ
الأصحاب و تنازعوا فی حضرته، فقال صلّی الله علیه وآله: قُومُوا عنّی لاینبغی عندي التنازع، یعنی: عمر گفت: بگذارید این مرد را که
او هذیان و هرزه میگوید، و ما را کتاب خدا بس است. بعد از آن اصحاب با یکدیگر در خصومت و تنازع آمدند در پیش جناب
پیغمبر صلّی الله علیه وآله. بعد از آن پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود کهاز پیش من برخیزید که به نزدیک من خصومت و منازعه
89 ] نباید و نشاید. پس شخصی که رسول را هرزهگري داند، وي چگونه در بهشت باشد؟ ]
معمّا که گفت: حسبُنا کتاب اللّه به خلاف قول خداي کما قالَ اللّه تعالی: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُ ذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر:
7) یعنیآنچه رسول به شما آورد آن را فرا گیرید، و آنچه شما را از آن بازداشت شما باز ایستید، و قال اللّه تعالی: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ
أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (نساء: 59 ) و قال: فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (انعام: 155 ) یعنی: متابعت محمّد صلّی الله علیه
وآله [در آیه مقصود قرآن است] کنید تا پیروزي و ظفر یابید؛ و قال اللّه تعالی: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ
لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ (آل عمران: 31 ) یعنی: حق تعالی به پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت که، بگو: پیروي من کنید تا خدا شما را دوست
دارد و گناهان شما را بیامرزد؛ و امثال آن که اگر کتاب
صفحه 183 از 282 تنبیه:
ص: 174
خدا کفایت وتمام بودي این جمله آیات فرستادن ضایع و فضله و هرزه بودي، نعوذ باللّه منها و حاشا من ذلک.
و در تفسیر ثعلبی مفسّر آمده که مؤمنان و ضعفاي اهل اسلام به خدمت رسول صلّی الله علیه وآله آمدند و گفتند: یا رسول اللّه!
منافقان ما را ایذا میکنند، و استهزا به ما میدارند. پس حق تعالی این آیه را فرستاد که:
ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ (آل عمران: 179 ). رسول صلّی الله علیه وآله گفت:
عَرَضَ عَلَیَّ امَّتی من یؤمن بی الی یوم القیامۀ کما عرض علی آدم ذریّته،
یعنی: عرض کردند بر من امّت مرا، آن که به من ایمان دارد تا به روز قیامت، همچنان که عرض کردند بر آدم فرزندان وي را.
منافقان گفتند: ما به نزدیک او حاضریم و ما را نمیداند و دعوي میکند که من امّتان خود را میدانم تا به روز قیامت. رسول صلّی
الله علیه و اله گفت: القوم جهّلونی و طعنوا فی علمی، یعنی: قوم، مرا جاهل دانستند، و در علم من طعنه زدند. اشارت به بلال کرد
که: ال ّ ص لوة جامعۀ! بگوي که تا خلق حاضر شوند. چون مسجد با خلق مملو شد، رسول صلّی الله علیه وآله بر منبر درآمد، و بعد از
حمد و ثناي خدا گفت: سلونی عمّا بدا لکم، یعنی: سؤال کنید از من هر آنچه به خاطر شما آمده است. مردي عبداللّه نام برخاست
و گفت: یا رسول اللّه! مَن أبی؟ یعنی: پدر من کیست؟ رسول صلی الله علیه وآله گفت: حذافه. پس عبداللّه خرّم و فرحناك شد و
بنشست. پس عمر برخاست و گفت: یا نبیّ اللّه رضینا باللّه ربّا و بالاسلام دینا و بمحمّد نبیّا و بالقران کتابا فاعفُ عنّا عفا اللّه عنک،
یعنی: اي پیغمبر خدا! راضی شدیم به پروردگاري خدا، و به دین اسلام، و به نبوّت محمّد، و به کتاب که قرآن است. پس عفو کن
از ما که خدا از تو عفو کناد. رسول صلّی الله علیه وآله گفت: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده: 91 ) ثعلبی گفت: دو مرتبه تکرار کرد، یعنی
هیچ شما باز ایستادید؟
و در کتاب الافصاح من الصحاح آمده کهکرّرها ثلث مرّات و فیه ما فیه،
صفحه 184 از 282 تنبیه:
ص: 175
یعنی: پیغمبر سه نوبت این سخن تکرار کرد.
پس شخصی که حال وي این باشد که رسول علیه السلام به وي این خطاب کند، و اوچنان گوید که شنیدي فاعف عنّا و به نفاق
خود اعتراف کند، چگونه وي ازاهل بهشت بود؟ امّا جرم وي نبود، بلکه به مذهب سنّیان، خداي تعالی چنین خواسته بود و تقدیر
چنین رفته بود، و فیما بعد ان شاء اللّه وحده، این باب به شرحتر از این گفته شود، و ذلک من فضل اللّه.
آخر گویند کهعبداللّه عبّاس و غیر او مر عمر را گفتند: [ 90 ] مات رسول اللّه و هو عنک راض، و در این باب از هر نوعی که
گفتهاند.
الاشکال علیه:
در صحیح بخاري آمد که: قال عمر: تُوُفّی النّبیّ علیه السلام و هو عن علیّ راض، یعنی: عمر گفت: پیغمبر را وفات رسید و او از
علیّ راضی بود.
ودر منتهی المآرب آمده که رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ (مائده: 119 ) یعنی: راضی شد خداي تعالی از ایشان، و ایشان راضی شدند
از خدا. این آیه در شأن علیّ آمد و شیعه او؛ و علماي اهل سنّت بسیاري بر این اتّفاق کردهاند، و ابوبکر و عمر به علیّ نوشتند در
ایّام خلافت ابوبکر به رسالت ابوعبید جرّاح در صفت امّت: و لقد نُقل رسولُ الله صلّی الله علیه وآله إلی ما عند الله و هو عن هذه
العصابۀ راضٍ و علیها حدب یسرّه ما سرّها و یکیده ما کادها و یرضیه ما أرضاها و یسخطه ما أسخطها؛ یعنی: به حقیقت که رسول
خدا را به درگاه خدا بردند، و او از این گروه راضی بود و بر ایشان مهربان بود، و هر که این قوم را شاد کند پیغمبر را شاد کند، و
هر که بدین قوم بدي کند به پیغمبر بدي کرده باشد، و هر که این قوم را خشنود کند پیغمبر را خشنود کند، و هر که این قوم را به
خشم آورد پیغمبر را به خشم آورده باشد. این کلام از ابوبکر دلیل است که رسول از جمله امّت راضی بود، نه خاصّ از عمر تنها؛ و
272 و مطلب مورد نظر در راوي این رساله ابو حیان التّوحیدي است [متن آن را بنگرید در: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 286
277 )، و وي از اکابر علما و راویان اهل
صفحه 185 از 282 تنبیه:
ص: 176
سنّت است.
معمّا که کتب اصولیّه و احادیث و سیر ناطقند بر آن که میان عبداللّه بن عبّاس و عمر دایماً بدحالی بوده، و عمر از وي رنجیدي، و
عبداللّه در عیب وي مساوي گفتی، و دلیل بر این که شش ماه، هیچ بنی هاشم بر ابوبکر بیعت نکردند؛ و دلیل دویّم آیه وَ نَزَعْنا ما
فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ (اعراف: 43 )؛ و دلیل بر آن که رسول از وي راضی نبود تخلّف او است از لشکر اسامۀ بن زید، و ما این را به
شرحی گفتیم در ماتقدّم؛ و دوّم که بیاجازت فاطمه به خان وي رفتن با لشکر و مشغل گران؛ و سیّم در خان فاطمه علیها السلام را
سوختن. چهارم: در بر شکم فاطمه زدن. پنجم: محسن نام فرزند را در شکم فاطمه کشتن به سبب ردّ درِ خانه به او. قیل سمّاه رسول
اللّه قبل الولادة مُحسنا، یعنی: گفتند که: رسول خدا پیش از ولادت، وي را محسن نام نهاده بود. ششم: شمشیر بر فاطمه کشیدن او.
هفتم: بستن وي علیّ را. هشتم: کشیدن وي به جبر و قهر علیّ را تا به مسجد رسول، چنان که نامه معاویه بر این شاهد عدل است در
نهج البلاغه [وَ قُلْتَ إِنِّی کُنْتُ أُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّی أُبَایِع: نامه 28 ]. نهم: ایذاي فاطمه. دهم: ابطال حکم آیه خمس
را، و باطل کردن قباله فدك، وسعی و احتیال و تمحل کردن در اذلال و اهانت بنی هاشم، و ابطال مُتعَتَین، و بیاجازت علیّ در خانه
رسول خفتن، و امثال این؛ و بسیاري از علما گفتند که: عبداللّه این کلمه را از خوف گفت. کما ذکره صاحب الراحۀ و غیره؛ رسول
شمشیر خویشتن به وي داد و به قتل کافري فرمود ابا کرد، و با لشکراسامه نرفت در مرض فوت رسول، و رسول دوات و کاغذ
خواست، او گفت: الرّجل یَهجر او یهذي تا به آخر. رسول فرمود: لعن اللّه من تخلّف جیش اسامۀ، یعنی: لعنت کند خدا آن کسی را
که از لشکر اسامه باز پس ایستد و نرود.
و اگر این راست بودي، علیّ روایت ابن عباس امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام دعاي اللهم العَن صَنَمَی [ 91 ] قُرَیش نخواندي، و ائمّه از
ایشان تظلّم نزدندي جهاراً وعیاناً.
صفحه 186 از 282 تنبیه:
ص: 177
واقدي ناصبی در کتاب فتوح الشام گفت که: چون زخم بر عمر آمد، عثمان سر وي از خاك برداشت. گفت: دَعنی: بگذار مرا.
عثمان وي را رها کرد. عمر گفت: ویلٌ لی، ویلٌ لی من النّار الان لو کانت لی الدّنیا لأفتدیتُ بها من النّار و لم أرها- یعنی النّار. و
هذا دلیلٌ علی انّه من أهل النّار و أنّ الرّسول لم یرض عنه قطّ، یعنی: عمر گفت: واي بر من! واي بر من! از آتش دوزخ. در این
هنگام اگر دنیا از آن من بودي بدادمی و خود را از آتش دوزخ باز خریدمی تا آتش دوزخ را ندیدمی [...].
الخبرالثانی عشر:
[101 / روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه و آله فرمود: الخلافۀُ بَعدي ثلاثون سَنَۀ ثمّ یَکون ملکاً عضوضاً [الصراط المستقیم: 2
بربزیّاً- یعنی اضطرابیّا و البربزة الحرکۀ، یعنی: خلافت بعد از من سی سال باشد، بعد از آن پادشاهی بود دندان گیرنده بیآرام.
الاشکال علیه:
در صحیح و مصابیح و غیرهما از کتب مخالفان وارد شد که رسول گفت به روایت جابر بن سمره: قال سمعتُ رسول اللّه:
لَا یَزَالُ هَذَا الدِّینُ عَزِیزاً مَنِیعاً إِلَی اثْنَیْ عَشَرَ خَلِیفَۀً فَقَالَ کَلِمَۀً [أصَمَّنِیهَا النَّاسُ] فَقُلْتُ لأبِی مَا قَالَ، قَالَ: قَالَ رسول الله: کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ
.[266 / [بحار: 36
یعنی: جابر سمره گفت که، شنیدم از رسول خدا صلّی الله علیه وآله که وي گفت: همیشه این دین عزیز و بلند باشد تا دوازده
خلیفه. بعد از آنسخنی بگفت. راوي میگوید که من گفتم: پدرم فداي تو باد! رسول صلّی الله علیه وآله چه گفت؟ گفت: پیغمبر
صلّی الله علیه وآله فرمود که: همه از قریش باشند؛ و در مناقب ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه المحدّث الاصفهانی آمده: عن
الأعمش، أنّه قال: قُبِض النّبیّ صلّی الله علیه وآله و علیّ ابن ثلاثین و عاش بعده ثلاثا و ثلاثین سنۀ، یعنی که: پیغمبر را وفات رسید،
علی را سی سال بود،
صفحه 187 از 282 تنبیه:
ص: 178
و بعد از وفات پیغمبر سی و سه سال زندگانی وي بود؛ و بعضی مخالفان گویند که رسول فرمود: الخلافۀُ بعدي ستّۀ أشهر و ثلاثون
سنۀ، یعنی: خلافت بعد از من سی سال و شش ماه باشد.
و در مصابیح آمده که: لا یَزَالُ الدِّینُ قَائِماً حَتَّی یَکُونَ اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَۀً مِنْ قُرَیْشٍ ثُمَّ یَخْرُجُ کَذّابُونَ بَیْنَ یَدَيِ السَّاعَۀِ وَ أنَا الْفَرَطُ عَلَی
[297 / الْحَوْضِ [بحار: 36
237 ] کما ورد / و عن عبداللّه بن عمر قال: سمعتُ رسول اللّه صلّی الله علیه وآله یقول: [یَقُولُ] یَکُونُ خَلْفِی اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَۀً [بحار: 36
فی المصابیح.
یعنی: همیشه دین قایم باشد تا دوازده خلیفه باشند از قریش. بعد از آن دروغگویان بیرون میآیند پیش از قیامت، و من پیشرو باشم
بر حوض؛ و از عبداللّه عمر روایت است که وي گفت: من از پیغمبر صلّی الله علیه وآله شنیدم که فرمود: پس از من دوازده خلیفه
باشند، چنان که در مصابیح آمد.
و عبداللّه عبّاس از عبّاس روایت میکند که: إنّ الرّسول علیه السلام قال: یَا عَمِّ یملکُ من وُلدي اثْنَا عَشَرَ خَلِیفَۀً ثُمَّ تَکُونُ أُمُورٌ کَرِیهَۀٌ
وَ شِدَّةٌ عَظِیمَۀٌ ثُمَّ یَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ [مِنْ وُلْدِي] یُصْلِحُ اللَّهُ أمْرَهُ فِی لَیْلَۀٍ فَیَمْلَأُ الْأرْضَ عَدلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ یَمْکُثُ فِی الْأرْضِ مَا شَاءَ اللَّهُ
301 ]. و نحوه ممّا ورد فی المصابیح. / ثُمَّ یَخْرُجُ الدَّجَّالُ [بحار: 36
و روي البخاريّ فی صحیحه عن الرّسول علیه السلام انّه قال: کَیْفَ أنْتُمْ إِذَا نَزَلَ [ 92 ] ابْنُ مَرْیَمَ فیکم و إمامکم منکم و إنّ هذا الأمر
[143 / فی قریش ما بقی منهم اثنان. [بخاري: 4
فی کتاب ابن مردویۀ عن أبی موسی الاشعري أنّه قال: أشْهَدُ أنَّ الْحَقَّ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ لَکِنْ مَالَتِ الدُّنْیَا بِأهْلِهَا وَ لَقَدْ سَمِعْتُ
34 ] لایحبّک إلّا مُؤمن و لایُبغِضُکَ إلّا مُنافِق و / النَّبِیَّ صلّی الله علیه وآله یَقُولُ لَهُ یَا عَلِیُّ أنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَکَ [بحار: 38
إنّا لنحبّه و لکن الدّنیا تغرّ بأهلها.
یعنی که: رسول صلّی الله علیه وآله گفت: اي عمّ من! از فرزندان من دوازده
صفحه 188 از 282 تنبیه:
ص: 179
[در اصل: دوانزده] خلیفه باشند در دنیا، و بعد از آن کارها ناخوش و سختی عظیم پیدا شود. بعد از آن مهدي بیرون آید. خداي
تعالی کار او را در یک شب به اصلاح آرد، و او زمین را پر از عدل و انصاف میکند، همچنان که پر از جور و ستم کرده باشند، و
در زمین چندان که خدا خواهد وي میباشد، و بعد از آن دجّال بیرون آید و مانند دجّال؛ همچنان که در مصابیح آمده و بخاري در
صحیح خود آورده است که: رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: شما چگونه باشید که پسر مریم در میان شما فرود آید، و امام شما از
شما میباشد، و این امر همیشه در قریش باشد مادام که تا دو از یشان باقی باشد؟
و در کتاب ابن مردویه آمده روایت از ابو موسی اشعري که وي گفت: من گواهی میدهم که حقّ با علیّ است، ولکن دنیا اهل
خود را مغرور کرد و بگردانید؛ و به حقیقت که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله شنیدم که میگفت او را: یا علی! تو با حقّی بعد از من،
و حقّ با تو باشد، و تو را دوست ندارد الّا مؤمن، و دشمن ندارد الّا منافق؛ و به درستی که ما وي را دوست میداریم، ولکن دنیا اهل
خود را بفریفته است.
این جمله احادیث دلیل است بر افتراي حدیث ایشان، و خلفا دوازدهاند، و بعد از رسول حقّ با علی است. باقی، ابوحنیفه، حسن را
خلیفه میدانند تا به روز مصالحه معاویه؛ و شافعی، حسن و حسین را خلیفه گویند تا آخر عمر ایشان؛ و حسن متوفّی شد در سن
خمسین من یوم الهجرة و حسین در [احدي و] ستّین. پس به مذهب این هر دو امام، مدّت خلافت زیاده بر سی سال بود. معمّا که
تابعین به اتّفاق و اجماعبنوامیّه را با امیرالمؤمنین خلیفه میخواندند، و به اجماع عالمیان عبّاسیان را به خلفا خواندند و میخوانند، و
دارالخلافه گویند منازل ایشان را، و اجماع حجّت است پیش خصم، و [آنان] را اجماع است که: مات رسولُ اللّه و لم یستخلف،
یعنی: پیغمبر وفات کرد و کسی راخلیفه خود نکرد. بنابر این ابوبکر خلیف صحابه بود نه خلیف رسول واختیار خلق بود، نه اختیار
خالق؛ و فخر رازي جبري میگوید که: علی ابوبکر را به خلیفه رسول
صفحه 189 از 282 تنبیه:
ص: 180
اللّه خواند. این حدیث مکذّب کلام او است؛ و نیز اگر علیّ این لفظ گفت، عَلی زعم خلق خواست، و نیز ایشان آتش در خانه علی
از بهر آن نهادند تا ایشان را به خلیف رسول اللّه بخواند از تقیّه بوده باشد. کما قال اللّه تعالی: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَۀِ (بقره:
195 ) و نیز حق تعالی بتان را به الهه برخواند و حکایت فرعون باز گفت که: أنَا رَبُّکُمُ الأعلی. یعنی بِزَعمهم و بزعمه. پس علی نیز
علی زعم النّواصب خواسته باشد. چون ابوبکر به خلافت متمکّن شد، قنفذ را به علی فرستاد که بیا و من بیعت کن بدین عبارت: قُل
لعلیّ: أجِب خلیفۀ رسول اللّه، یعنی: بگو علی را که اجابت کن خلیفه رسول خدا را. امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام گفت: ما أسرع ما
کذبتم علی [ 93 ] رسول اللّه و نکثتم فارتددتم، یعنی: چه زود دروغ گفتید بر رسول خدا، و عهد را بشکستید، و از دین برگشتید،
لکن بعضی صحابه که از اعداي اهل بیت علیهم السلام بودند وي را به غصب، به مقام رسول بداشتند، چنان که [...] میگفتند: هذا
.( إِلهُکُمْ وَ إِلهُ مُوسی (ط- ه: 88
و در کتاب مناقب ابن مردویه وغیره در کتابهاي ایشان آمده: عن علیّ انّه قال لامّ کُلْثُومٍ: یَا بُنَیَّۀِ ما أرَانِی إلّا قَلَّ مَا أصْحَبُکُمْ قَالَتْ: و
لم یَا أبَت؟ قال لانّی رَأیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله البارحۀ فی المنام وَ هُوَ یَمْسَحُ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِی وَ هُوَ یَقُولُ یَا عَلِیُّ لَا عَلَیْکَ
.[223 / [لَا عَلَیْکَ] قَدْ قَضَیْتَ مَا عَلَیْکَ فلم یلبث إلّا ثلاثاً أو نحو ذلک حتّی قُتل [فَمَا مَکَثَ إِلَّا ثَلاثاً حَتَّی ضُرِب] [بحار: 42
و فیه عن علیّ أنّه قال:
رَأیْتُ النَّبِیَّ صلّی الله علیه وآله فِی المَنَامِ فَشَ کَوْتُ إِلَیْهِ مَا لَقِیتُ مِنْ أُمَّتِهِ مِنَ الْأوَدِ وَ اللَّدَدِ [وَ بَکَیْتُ] فَقَالَ لی: لَا تَبْکِ یَا عَلِیُّ انظر عن
یمینک فإذا برجلین معلقین بأرجلهما وَ إِذَا بجَلَامِیدُ فجعلت أرضح رُءُوسَهُمَا ثم یعود ثم أرضح رؤسهما ثم یعود؛ قَالَ أبُو صَالِحٍ راوي
هذا الحدیث- فَغَدَوْتُ کما کنت أغدوا فبینما أنا عند الْجَزَّارِینَ اذ سمعت النَّاسَ یَقُولُونَ: قُتِلَ أمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قال فنظرت فاذا بین الرّویا
الّتی راها أمیرالمؤمنین و بین مقتله خمسۀ عشر یوما
225 ، با تفاوت]. / [بحار: 42
صفحه 190 از 282 تنبیه:
ص: 181
یعنی: روایت از علیّ آمده که وي به امّ کلثوم فرمود که: اي دخترك من! اندك صحبتی میبینم که مرا با شما خواهد بود. امّ کلثوم
گفت: چرا اي پدر! علیّ علیه السلام گفت: از براي آن که دوش رسول خدا را در خواب دیدم، و او غبار از روي من میسترد و
پاك میکرد و میگفت: اي علی! بر تو نیست که پیش از این بگذاري آنچه براي تو بود. پس سه روز پیش برنیامد که علی را
ضربت زدند.
و در این کتاب است روایت از امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام که فرمود: پیغمبر صلّی الله علیه وآله را در خواب دیدم و شکایت
میکردم به او آن چه دیدم از این امّت از خصومت و خلاف و هرچه به من کردند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود که: یا علیّ!
مگري و به دست راست خود بنگر. نظر کردم. دو مرد را دیدم که به پاي آویخته بودند، و سنگهاي چند دیدم. درایستادم و سر
ایشان را به آن سنگها میکوفتم. دیگر بار سرایشان بدید می آمد و درست شد. بعد از آن، باز سر ایشان را میکوفتم، دیگر بدید
می آمد.
ابوصالح راوي این حدیث میگوید: بامدادي برخاستم چنان که عادتداشتم و بر در دکّان قصّابان بودم. ناگاه شنیدم از مردمان که
میگفتند: امیرالمؤمنان را کشتند. راوي میگوید: پس اندیشه کردم میان آن خواب که امیرالمؤمنین دیده بود و میان آن که وي را
شهید کردند و ضرب زدند پانزده روز بود.
و در کتاب بصائر الدرجات همچنین وارد شده این حدیث و لکن شرح ندادند که این دو مرد که علیّ علیه السلام سر ایشان را
میکوفت چه کسانی بودند. امّا ابن مردویه به تسخیر حق تعالی چنان که به وي رسید بنوشت برطریق اخبار و اظهار آنچه که حق
[ بود؛ و امّا صاحب بصائر الدرجات از تقیّه اظهار نکرد؛ و به نزدیک عاقلان پوشیده نیست که کیان بودند. [ 94
و باقی مورّخان اهل سنّت برآنند که عمر علی بعد از رسول صلّی الله علیه وآله سی سال بود، و خلافت او در این مدّت مستمرّ بود و
غیر او بر باطل، و دلیل بر این، کلام ابوبکر محمّد بن مؤمن شیرازي و ابوبکر محمّد مردویه
صفحه 191 از 282 تنبیه:
ص: 182
اصفهانی و منتهی اصیل الدّین قطّانی اصفهانی و صاحب مجتبی و امثال آن که همگی ایراد نمودهاند که علی خلیفه سیّم بود فی
قوله: لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (نور: 55 ). ایشان گفتند که: خلیف اوّل آدم علیه السلام بود، و خلیف
دوّم داود، و خلیف سیّم علی علیه السلام کما استخلف الذّین من قبلهم آدم بود و داود؛ و این علما مطلق گفتند نه اینکه بعد از
ابوبکر. پس این سی سال، مدّت عمر علی بود و زمان استحقاق خلافت او است.
و فخر رازي جبري و ابن مردویه اصفهانی در مناقب خویش و در خطبه تفسیر ابوبکر و شیخ ابوالفتوح عجلی اصفهانی و امثال ایشان
گفتند که: رسول فرمود:
إِنَّ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ خَیْرُ مَنْ أتْرُکه بَعْدِي یُنْجِزُ مَوْعِدِي وَ یَقْضِی دَیْنِی عَلِیُّ بْنُ أبِی طَالِبٍ
[12 / [بحار: 38
و کذلک روي عنه علیه السلام انّه قال لعلیّ علیه السلام:
إنّ هذا أخی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و أطیعوا.
یعنی: به درستی که وصیّ من و خلیفه من و بهترین کسی که میگذارم بعد از خود که وعده من روا کند، و دَین مرا ادا کند، علیّ
بن ابی طالب است؛ و همچنین روایت کردهاند از پیغمبر صلّی الله علیه وآله که در حقّ علی فرمود: به درستی که این برادر من است
و وصیّ من است و خلیف من است در میان شما؛ سخن وي شنوید و فرمان وي برید.
و در مناقب ابن مردویه آمده که: امّ سلمه گفت: دَخَلَ عَلیّ علی النّبیّ علیه السلام فقال: اشهدي یا امّ سلمۀ! إنّه وَصیّی فی أهلی و
اشهدي یا امّ سلمۀ إنّه خلیفتی فی أهلی، و اشهدي یا أُمّ سلمۀ! إنّ لحمَه لحمی و إنّ دمَه دمی، یا امّ سلمۀ! إنّه إمام المتّقین، یعنی:
علی علیه السلام به پیش پیغمبر آمد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: اي امّ سلمه! گواه باش به درستی که او وصیّ من است بر اهل
من؛ و گواه باش، اي امّ سلمه! به درستی که او خلیف من است بر اهل من؛ و گواه باش، اي امّ سلمه! که گوشت اوگوشت من
است، و خون او خون من است؛ اي امّ سلمه! به درستی که او امام متقیّان است.
صفحه 192 از 282 تنبیه:
ص: 183
الخبر الثالث عشر:
اشاره
روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه وآله: گفت:
لو کنتُ مُتّخذا خلیلًا لاتّخذت أبابکرخلیلا لکنّه أخی و صاحبی
.[439 / [مسند احمد: 1
/ و عن أبی أیّوب عن الرّسول صلّی الله علیه وآله: لو کنت مُتّخذا خلیلًا لاتّخذت أبابکر خلیلا ولکن اخوة الإسلام أفضل [بخاري: 1
.[120
یعنی: اگر من کسی را به دوستی گرفتمی ابوبکر را به دوستی گرفتمی، ولکن او برادر من است و صاحب من؛ و از ابو ایّوب روایت
است که رسول صلّی الله علیه وآله گفت: اگر من کسی را دوست گرفتمی ابوبکر را دوست گرفتمی، و لکن برادري اسلام فاضلتر
است.
الاشکال علیه:
به زعم خصم، ابوبکر دوست رسول نبود؛ و ابوبکر ابنمردویه اصفهانی از جمله سلطان المحدّثین اصفهان است، در کتاب مناقب
خویش ایراد کرد، و صاحب جامع العلوم القرشی تلمیذ او هم از وي نقل کرد. روایت کردهاند: [ 95 ] عن النّبیّ علیه السلام أنّه قال:
اللَّهُمَّ فَرِّجْ هَمِّی وَ بَرِّدْ کَبِدِي بِخَلِیلِی عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِب
64 ] فی حدیث طویل، یعنی: پیغمبر علیه السلام فرمود که: بار خدایا! غم و اندوه من بردار و جگر من خنک گردان به / [بحار: 30
دوست من علیّ بن ابی طالب، در حدیثی دراز که مروي است. و این نصّ است در محلّ نزاع. لاشک که خدمتکار، خدمتکار باشد
نه دوست خود. نشاید که رسول معصوم، ابوبکر التّائب من الشّرك را به خلّت اختیار کند، امّا علیّ معصوم بود، و الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ
وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ (نور: 26 ) یعنی: زنان پاك مر مردان پاك را، و مردان پاك مر زنان پاك را.
و در کتاب مصابیح آمده که ابوهریره گفت: عن النّبیّ علیه السلام أنّه قال: المرءُ علی دینِ خَلیلِه فلیَنظُر أحدُکم مَن یخالل، یعنی:
پیغمبر فرمود که: مرد بر دین دوست خود بود. پس باید که بنگرد هر یک از شما که دوستی با که
صفحه 193 از 282 الخبر الثالث عشر:
ص: 184
میکند. چون رسول وي را به خلّت نگرفت مگر که وي بر دین رسول نبوده است، چگونه شاید که رسول، امّت را فرماید که
مؤمنان را به خلّت اختیار کنید و وي ابوبکر را به خلّت اختیار نکند؟ یا خبر مُفتري است و دروغ، یا ابوبکر مؤمن نبود. شعر:
هما محلان ما للناس غیرهما فاختر لنفسک ماذا أنت مختار
یعنی: ایشان دو جایند که نیست مردم را جز از ایشان. پس تو از براي نفس اختیار کن آنچه اختیار میکنی.
و فیه عن أنس: أنّ رجلًا قال: یا رسول الله! مَتَی الساعۀ: فقال: ویلک ما أعددتَ لها؟ قال: ما أعددتُ لها شیئا إلّا أنّی احِبّ الله ورسوله،
.[85 / قال: أنتَ مَعَ مَن أحببت [بحار: 27
و فیه عن ابن مسعود قال: جاء رجل إلی رسول الله فقال: یا رسول الله! کیف تقول فی رجلٍ أحبّ قومًا و لم یلحق بهم؟ قال: المرءُ مَعَ
مَن أحب.
یعنی: در این کتاب است روایت از انس که وي گفت: مردي پیش رسول صلّی الله علیه وآله آمد و گفت: یا رسول اللّه! قیامت کی
خواهد بود؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: واي بر تو! چه چیز به دست نهاده [اي] از براي آن روز؟ گفت: هیچ چیز به دست
ننهادهام از براي آن روز الّا آن است که من دوست میدارم خدا و رسول وي را. پیغمبر گفت: تو با آنی که وي را دوست میداري؛
وروایت است از ابن مسعود که وي گفت: مردي پیش رسول خدا آمد و گفت: یا رسول اللّه! چه میگویی در مردي که قومی را
دوست میدارد و بدیشان در نمیرسد؟ پیغمبر فرمود: مرد با آن است که وي را دوست دارد.
خلّت و محبّت از اسماي مترادفهاند؛ و لا فرق بینهما فی المعنی؛ قال الله تعالی: إِنَّکَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ (قصص: 56 ) یعنی: حق
تعالی فرمود: به درستی که تو هدایت نکنیآن کس را که دوست داري.
مخالف میگوید که: مَن أحببت ابو طالب بود؛ و از اینجا کذب حدیث لازم میآید؛ و به زعم خصم، ابو طالب کافر بود و رسول
وي را به محبّت اختیار
صفحه 194 از 282 الخبر الثالث عشر:
ص: 185
کرد، حق تعالی مانع شد از آن به افتراي ایشان. پس ابوبکر نیز مگر چون ابوطالب بود که رسول وي را به دوستی نگرفت؟ وَ
الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُ هُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ (توبه: 71 ) یعنی: مردان مؤمن و زنان مؤمنه، بعضی از ایشان دوست بعضیاند. اگر وي
مؤمن بودي، رسول وي را [ 96 ] به دوستی نگرفتی؛ و قال الله تعالی: لا یَتَّخِ ذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ (آل عمران:
28 )، یعنی: حق تعالی فرمود: باید که نگیرند مؤمنان کافران را به دوست خود از غیر مؤمنان؛ و اهل عالم یا دوست رسولاند یا
( دشمن. چون دوستی باطل شد، باقی نماند الّا دشمنی. فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ (یونس: 32
در کتاب نکت الفصول از عجلی اصفهانی و ابوبکر بن مردویه الاصفهانی وغیرهما گویند که، رسول صلی الله علیه وآله گفت: من
أراد أن یحیی حیاتی و یموت موتتی و یسکن الجنۀ التی وعدنی ربی فلیتولّ علیّ بن أبی طالب علیه السلام فإنّه لن یخرجکم من
هدي و لن یدخلکم فی ضلالۀ [و لیقتد بالأئمۀ من بعده، فقیل: یا رسول الله فکم الأئمۀ من بعدك؟ فقال: عدد الأسباط].
یعنی: هر که خواهد که زندگانی کند همچون زندگانی من، و بمیرد همچون مردن من، و ساکن شود در جنّت خلد، آن که وعده
داده است مرا خداي من، باید که تولّی به علی بن ابی طالب کند. به درستی که او هرگز شما را از راه راست بیرون نیاورد، و هرگز
شما را به گمراهی نبرد؛ و این نصّی است صریح که حیات و ممات رسول به محبّت علی بود.
و در مصابیح و سایر کتب احادیث وارد است که رسول در حق حسن بن علی علیهما السلام گفت: اللهمّ إنّی أُحبّه فأحبِّ مَن یُحبُّه،
یعنی: بار خدایا! من او را دوست میدارم، پس تو دوست دار وي را، و دوست دار آن که وي را دوست دارد، و حسن را به دوستی
بگرفت.
و هفت صحیح الشّ ان [: صحاح سبعه!] و مصابیح و صحاح و غیر آنها دلیلاند که رسول مؤاخات داد میان ابوبکر و عمر، و میان
طلحه و زبیر، و میان عثمان و عبدالرّحمان، و میان علی و نفس خویشتن، و سبب آن بود که چون
صفحه 195 از 282 الخبر الثالث عشر:
ص: 186
رسول هجرت کرد در اسلام قلّتی بود، وکافران به وارثی مؤمنان لایق نبودند. کما قال اللّه تعالی: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُ هُمْ
أَوْلِیاءُ بَعْضٍ (توبه: 71 ) یعنی: مردان مؤمن و زنان مؤمنه، بعضی از ایشان اولیَترند ببعضی؛ و میان این برادران دینی توارث بودي،
کما قال اللّه تعالی: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات: 10 ) یعنی: به درستی که مؤمنان برادرانند؛ و این حکم باطل شد به آیه قرآن: وَ
أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُ هُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (انفال: 75 ). یعنی: خداوندان خویشان آنها بعضی از ایشان
اولیَترین به بعضی در کتاب خدا از مؤمنان و هجرت کنندگان. چون اخوّت میان ابوبکر و عمر دلالت میکند بر خلّت ایشان، و
باید که میان علیّ و رسول علیه السلام نیز دلالت بر خلّت بکند؛ و قال اللّه تعالی: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی
(الشوري: 23 ) یعنی: بگو: نمیخواهم از شما براي رسالت مزدي الّا دوستی خویشان من. پس بدین آیه بر رسول و بر عالمیان محبّت
علی و اهل بیت وي واجب شد، و نشاید که رسول به قول خدا، عالمیان را به محبّت علی و اهل بیت او دعوت کند و وي ایشان را
دوست ندارد. أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَ کُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (بقره: 44 ) یعنی: شما میفرمایید مردمان را به
نیکی، و فراموش میکنید نفسهاي خود را؛ و نیز حق تعالی فرمود: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ (زخرف: 67 ) یعنی:
دوستان، آن روز که روز قیامت باشد بعضی مر بعضی را دشمن میباشد الّا متّقیان. این دلیل است که در دنیا میان مؤمنان و میان
کافران [ 97 ] خلّت هست، و در قیامت از مؤمنان باقی میماند، و خلّت کافران به عداوت مبدّل میشود. منتجب الدّین ابو الفتوح
النّاصبی و ابوبکر مردویه و اکثر مخالفان گفتند که: سئل عن عائشۀ: أيّ الناس کان أحبّ إلی رسول الله؟ قالت: فاطمۀ؛ فقیل: من
الرجال؟ قالت: زوجها.
و عن أنس أنّه قال: سُئل رسولُ الله: أي أهل بیتک کان أحبّ إلیک؟ قال:
صفحه 196 از 282 الخبر الثالث عشر:
ص: 187
الحسن و الحسین.
و فی المصابیح قال أسامۀ: کنتُ جالسً ا إذ جاء عَلِیٌّ وَ الْعَبَّاسُ یَسْتَأْذِنَانِ فَقَالَ أتَدْرِي مَا جَاءَ بِهِمَا قُلْتُ لا [وَ اللَّهِ مَا أدْرِي] قَالَ لَکِنِّی
أدْرِي [مَا جَ اءَ بِهِمَ ا] ائذن لَهُمَ ا فَدَخَلَا [فَسَلَّمَا ثُمَّ قَعَدَا] فَقَالَا یَا رَسُولَ اللَّهِ جئناك نسألک أيُّ أهْلِکَ أحَبُّ إِلَیْکَ قَالَ فَاطِمَ ۀُ بنت
محمّد، قالا: ما جئناك نسألک عن أهلک؛ قال: أحبّ أهلی إلیّ مَن قَد أنعمَ الله علیه و أنعمتُ علیه أسامۀ بن زید؛ قالا: ثمّ من؟ قال
68 . همین روایت با تفاوت / علیَّ بن أبی طالب، فقال العباس: جعلتَ عمّک اخرهم؟ قال: إنّ علیًا لَسَبَقَکَ بالهِجرة. [بنگرید: بحار: 43
.[« فاطمۀ بنت محمد صلّی الله علیه وآله » ها؛ تا
یعنی: از عایشه پرسیدند که: کدام از خلقان دوستداشتهتر بود به نزدیک رسول خدا؟ عایشه گفت: فاطمه. گفتند: از مردان کدام
دوستتر بود به نزدیک رسول خدا؟ عایشه گفت: شوهر او یعنی علی مرتضی.
و از انس روایت است که وي گفت: از رسول خدا پرسیدند که: ازاهل بیت تو کدام به نزدیک تو دوست داشتهتر است؟ پیغمبر
صلّی الله علیه وآله فرمود: حسن و حسین؛ و در مصابیح است که اسامه گفت: من نشسته بودم پیش رسول علیه السلام که علی و
عبّاس بیامدند و دستوري خواستند که به خانه آیند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: میدانی که ایشان براي چه آمدهاند؟ گفتم: نه.
حضرت فرمود کهمن میدانم، و ایشان را رخصت ده تا درآیند. پس هر دو درآمدند وگفتند: یا رسول اللّه! ما آمدهایم به نزدیک تو
که از تو سؤال کنیم که دوستترین اهل تو به نزدیک تو کدام است؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: فاطمه دختر محمّد صلّی الله
علیه وآله. ایشان گفتند: ما نیامدهایم که از تو سؤال کنیم از اهل تو. پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: دوستترین اهل من به نزدیک
من آن کسی است که خدابه او نعمت کرده است، و من به او نعمت کردهام، اسامۀ بن زید میگوید: پس ایشان گفتند: بعد از آن
که یا رسول اللّه؟ پیغمبر گفت: یعنی علیّ بن ابی طالب علیه السلام. عبّاس گفت: یا رسول اللّه!
صفحه 197 از 282 الخبر الثالث عشر:
ص: 188
عمّ خود را آخر ایشان گردانیدي؟ پیغمبر گفت: علی بر تو سبق گرفته است به هجرت.
تنبیه:
در سنه ثلث و سبعین و ستمأته [ 673 ] که بنده کمینه کتاب مناقب الطاهرین را تمام کرد و به اصفهان حاضر شد در حضرت شاه
جهان پناه و بساط دولت قاهره مخدوم- زید عَظَمته- به موقف عرض رساند، و در آنجا دو بزرگ بودند که مدار اکثر ملک و
استصواب با ایشان دور میکرد، و خاطر چنان ارادت داشت که بر طریق مشورت اوّل کتاب مذکور را بر ایشان نماید. پس به حکم
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ (انعام: 59 ) تفأل به استخاره قرآن کرد. به اسم یکی از ایشان این آیه بر آمد که:
قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِي لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ
(شعراء: 29 ) یعنی: اگر تو خدایی غیر از منگیري، تو را از جمله زندانیان کنم؛ و به اسم دیگري این آیه بر آمد که:
ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَ  دا وَ هُوَ کَظِیمٌ یَتَواري مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ
(نحل: 59 ) این آیه در باب آن است که چون شخصی را خبر دهند [ 98 ] به دختري که خدا وي را داده باشد، چون این خبر بشنود
از غم و اندوه روي او سیاه میشود، و غمناك و اندوهناك میگردد، و پوشیده میشود از بدي آنچه وي را بشارت دادهاند بدو. اي
باز دارد خود را بر خواري یا بکوبد خود را در خاك. این [در اصل: اي] بد چیزي است حکمی که ایشان میکنند؛ که چون حق
تعالی دانست که ایشان را با اهل بیت مصافاتی [: دوستی خالص] و موالاتی صادق نیست، نخواست که ایشان آن کتاب را مطالعه
کنند یا بر آن اطلاعی یابند تا اتّفاق چنان افتاد که در وقت عرض علما و ارکان آن دولت از طوایف و اصناف مذاهب جمله حاضر
[257 / بودند و طریقی دیگر از مطالعه کتاب ندیدند الّا سکون و رضا و تحسین؛ شعر: [شعر از ابن درید: امل الامل: 2
رضیتُ قَسرًا و علی القَسر رضی من کان ذا سخط علی صرف القضا
صفحه 198 از 282 تنبیه:
ص: 189
شاید که رسول نیز با خداي تعالی مشورت کرده باشد تا او را به خلّت اختیار کند اجازت نبوده باشد.
[ابن] جریر طبري در تاریخ خویشتن گفته است که رسول صلّی الله علیه وآله این حدیث را درگورستان بقیع فرمود در مرض موت
که خاتم عمر او بود، و چگونه شاید که افضل را بگیرد و ادنی را فرو گذارد، حیث قال: ولکن اخوة الاسلام أفضل. مثال این چنان
است که کسی گوید: محمّد رسول است به حقّ و لکن امام نیست، یا این که گوید: ابوبکر امام عالمیان است ولکن لایق تقدّم
جماعت نیست. معمّا که اخوّت ابوبکر با عمر بوده، و اخوّت علیّ با رسول صلّی الله علیه وآله، چنان که اجماع محدّثان بدین ناطقند
که در میانه صحابه جز علیّ هیچکدام را با رسول برادري نبود. کما روي الخُزاعی فی شرح الشهاب [روح الاحباب] أنّ الرّسول علیه
السلام قال: إخوانی الّذین هم فی اخر الزّمان مِن امّتی یَرون وَرَقَۀً مُعَلّقۀً و سواداً علی بیاض فیُؤمنون به و ینقادون له لمیرونی و
لمیسمعوا منّی اولئک إخوانی حقّا. قال: یا رسول الله! لسنا إخوانک؟ قال: أنتم أصحابی و هم إخوانی و منه قوله تعالی: ثُلَّۀٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ
.(40 - وَ ثُلَّۀٌ مِنَ الْآخِرِینَ (واقعه: 39
ورد فی مناقب ابن مردویۀ عن جابر بن عبدالله أنّه قال: سمعتُ رسول الله یقول: لمّا أسري بی رأیت علی باب الجنّۀ مکتوبا: محمّد
.[2 / صلّی الله علیه وآله رسول الله علی أخو رسول الله قبل أن خَلَقَ السّموات و الأرض بألف سنۀ. [بحار: 27
یعنی: همچنان که روایت کرد خزاعیدر شرح شهاب الاخبار که رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: برادران من آن کسانیاند که
درآخر زمان باشند از امّت من که ورقی آویخته بینند، و سیاهی در روي سفیدي مطالعه کنند، پس بدان ایمان آرند، و فرمانبردار
آن شوند. مرا ندیده باشند، واز من نشنیده. ایشان برادران منند به راستی. صحابه گفتند: یا رسول اللّه! ما برادران تو نیستیم؟ پیغمبر
فرمود: شما اصحاب منید، و ایشان برادران منند، و از این جا است گفتار
صفحه 199 از 282 تنبیه:
ص: 190
حق: ثلّۀٌ من الاوّلین و ثُلّۀٌ مِن الاخرین، گروهی از پیشینیان و گروهی از آخرینان.
و در مناقب ابن مردویه آمده است روایت از جابر عبداللّه که وي گفت: من شنیدم از رسول خدا که میگفت که: در آن شب که
مرا به آسمان بردند، بر در بهشت دیدم نوشته شده که محمّد رسول خدا است، و علی برادر رسول خدا است. پیش از آن که خدا
آسمان و زمین را آفریده به دو هزار سال.